آژاکس نمایش نامه ای است به قلم سوفوکل شاعر و درام نویس یونانی قرن ۵ ق.م. گرچه سوفوکل حداقل ۱۲۰ نمایش نامه به رشته تحریر در آورد ، تنها هفت تا از آن نمایش ها به دست ما رسیده است. از مجموع آثار باقی مانده وی ، مشهورترین آنها شاه اودیپ ( اودیپ شهریار ) می باشد که به همراه آنتیگونه و اودیپ در کولونوس سه گانه مشهور اودیپ را تشکیل می دهد. تاریخ دقیق نگارش آثار آژاکس به درستی معلوم نیست ، اما اغلب محققان آثار کلاسیک بر این باورند که این اثر جزو آثار ابتدایی سوفوکل بوده است.
شخصیت مرکزی و اصلی نمایش آژاکس - یکی از قهرمانهای کتاب ایلیاد هومر می باشد. در واپسین سال نبرد میان آتن و تروا ، آشیل بزرگترین جنگجوی سپاه یونان به وسیله پاریس شاهزاده تروا از پا در می آید. اودیسه و آژاکس - همچنین موسوم به آژاکس مهتر - به منظور پس گرفتن پیکر آشیل با تروایی ها به نبرد می پردازند. پس از آن ، این سوال پیش می آید که سلاح جنگی آشیل به چه کسی تعلق خواهد یافت. تصمیم نهایی در این باره به غرور پهلوانان یونانی مرتبط است ، و در نهایت این اودیسه بود که زره آشیل را تصاحب کرد. آژاکس از این مساله آزرده خاطر شده و جنون بر او مستولی می شود ، که این وضعیت تا حدی به واسطه دخالت آتنا الهه مشهور آتنی بود. آژاکس در حالت خشم و جنون به گمان اینکه مشغول کشتن همرزمان یونانی خود می باشد ، همه گاو و گوسفندهای به غنیمت گرفته شده از تروا را از دم تیغ می گذراند. وقتی او مشاعر خود را باز می یابد ، احساس سرشکستگی می کند و دست به انتحار می زند. حال این سوال پیش می آید که آیا آژاکس شایستگی آن را دارد که مطابق با آیین و رسوم یونانیان دفن شود یا خیر که در اینجا اودیسه به دفاع از آبروی دوست خود اقدام می کند.
سوفوکل
سوفوکل ( حدود ۴۹۶ق.م تا حدود ۴۰۶ق.م ) در حومه کولونوس خارج از شهر آتن در یک خانواده متمول دیده به جهان گشود. حیات دراز مدت وی با دوران شکوه و عظمت آتن مصادف شده بود. در کنار نگارش آثار تراژیک ، او فعالیت گسترده ای در امور مرتبط با شهر آتن داشت ، او در سالهای ۴۴۳ و ۴۴۲ ق.م سمت خزانه داری را بر عهده داشت و در سالهای ۴۴۱ و ۴۴۰ ق. م فرمانده پریکلس دولتمرد مشهور آتنی بود . زمانی که سوفوکل در دهه نهم زندگی خود قرار داشت ، او یکی از اعضای گروه موسوم به قضات مخصوص بود که وظیفه خطیر سازماندهی به امور مالی و بهبود امور داخله آتن پس از شکست فاجعه بار آن دولت شهر در سیراکوز در سالهای در سالهای ۴۱۲ تا ۴۱۱ ق.م به آنان واگذار شده بود. سوفوکل از همسر خود دو پسر و از معشوقه خویش یک پسر داشت. دو تن از آنها همچون پدر به کار نوشتن نمایش نامه روی آوردند. از مجموع ۲۰ پیروزی سوفوکل در مسابقات نمایش نامه نویسی ، ۱۸ پیروزی در دیونوسیا رخ داد. تعیین تاریخ دو نمایش از آثار وی دقیق است : فیلوکتتس در سال ۴۰۹ ق.م و اودیپ در کولونوس به سال ۴۰۱ ق.م.
گرچه سوفوکل در امور سیاسی آتن فعال بود ، آثار وی اشارات چندانی به رخدادها یا موضوعات جاری شهر آتن ندارند - مساله ای که تعیین تاریخ دقیق نگارش آثار وی را مشکل می سازد. ادیت همیلتون محقق آثار کلاسیک در اثر خود راه یونانی می نویسد که سوفوکل فاقد شور و احساس بود ، و در حکم ناظر بی طرف زندگی بود. او بر این باور است که زیبایی آثار سوفول ریشه در ساختار ساده ، روشن ، و منطقی آنها دارد. سوفوکل نماد و تجسم آن چیزی است که ما به عنوان یک یونانی می شناسیم . او می نویسد که "... همه تعاریف مرتبط با روح و هنر یونانی در وهله نخست به توصیفات روح و هنر سوفوکل مربوط می شود . سوفوکل خود را در جهان به مثابه مثل اعلای یک یونانی شناسانده است و خصایصی که به ویژه به وی اختصاص دارد به دیگر همگنان یونانی وی منتسب شده است "( 198-199). مازیز هاداس در کتاب خود درام یونانی می نویسد که سوفوکل در آثار خویش انسان ها را آنگونه که باید باشند توصیف کرده است حال آنکه اوریپید به آدمیان آنگونه که هستند نگریسته است. دیوید گرین در ترجمه خود از کتاب اودیپ شهریار می نویسد که نمایش های او دارای طرح و پیرنگ به سختی کنترل شده با دیالوگ های پیچیده ، شخصیت های متضاد و در تقابل با یکدیگر ، عناصر در هم تنیده موسیقایی و کلامی ، و روانی توصیفات بیانی می باشد.
خلاصه نمایش
صحنه آغازین نمایش آژاکس جنگجوی یونانی را نشان می دهد که تنها در سراپرده خود نشسته است ، و دورتادور او را لاشه خونین گوسفندها و گاوها احاطه کرده اند. او مشغول ژاژخایی است ، و رنج خود را می موید. بیرون سراپرده اودیسه پهلوان یونانی و آتنا الهه مشهور مشغول صحبت هستند. کمی بعد ، آژاکس از سراپرده خارج می شود و آن الهه را مخاطب قرار می دهد. در خلال چندین فلاش بک ، مخاطب در می یابد که آژاکس و اودیسه به منظور پس گرفتن سلاح جنگی آشیل پهلوان مقتول یونانی با تروایی ها جنگیده بودند. اکنون این پرسش مطرح است : چه کسی لایق آن است که زره آشیل را تصاحب کند؟ آگاممنون فرمانده سپاه یونان و برادر وی منلائوس میگویند که آن سلاح باید به اودیسه برسد. آژاکس از این رخداد دچار جنون می شود . جنون غیر قابل مهار وی تا حدی به واسطه مداخله آتنا نیز بوده است. آژاکس که اکنون عقل از کف داده است ، به گمان این که مشغول کشتن سپهسالاران یونان است ، در عوض، احشام به تاراج رفته از تروا را از دم تیغ بی دریغ خود می گذراند. پس از بازیافتن هوش و عقل خود و پی بردن به اشتباه خویش ، آژاکس نه تنها تهدیدی برای خود بلکه خطری برای جان دیگران محسوب می شود. تکمسا ، همسر او ، نه تنها نگران سلامتی او بلکه دلواپس وضعیت خودش و پسرش نیز می باشد.
توسر ، برادر آژاکس ، به این منظور که آژاکس را امن و امان در خیمه نگه دارد وارد می شود. علی رغم دلواپسی همگان ، آژاکس می گریزد و با انداختن خود بر روی شمشیر جان خویش را می ستاند. اکنون ، سوال دیگری مطرح می شود : آیا او سزاوار آن هست که مطابق با سنت یونانیان به خاک سپرده شود . توسر و آگاممنون در این باره احتجاج می کنند. آگاممنون به همراه منلائوس ، بیان می کنند که آژاکس این عمل را بر طبق منافع شخصی خویش مرتکب شده و پیکر او باید در طبیعت رها شود تا خوراک جانوران گردد. اودیسه در میان گفتگوهای آنان وارد صحنه شده و به دفاع از دوست قدیمی خود بر میخیزد با بیان این دلیل که آژاکس جنگجوی بزرگی بوده و شایستگی آن را دارد که به خاک سپرده شود. آگاممنون ، با اکراه تسلیم رای و نظر اودیسه می شود .
شخصیت های نمایش
معدود شخصیت های نمایش از این قرار می باشند :
- آتنا
- اودیسه
- آژاکس
- تکمسا
- قاصد
- منلائوس
- آگاممنون
- توسر
- اوری ساسس
- گروه ملاحان
نمایش
در اطراف شهر سقوط کرده تروا ، اودیسه و آتنا در کنار سراپرده آژاکس جنگجوی یونانی مخبط همدیگر را می بینند. آتنا زبان به سرزنش اودیسه فرمانده سپاه یونان می گشاید :" اودیسه ، من همواره مراقب تو بوده ام که به این سو و آن سو می روی و در صدد فرصتی بوده ای تا ضربت خود را بر سر دشمنان خویش فرود آوری "(74). اودیسه با این سخن آتنا موافق است ، او شب همه شب در جستجوی آژاکس بوده است. آژاکس " شنیع ترین عمل را مرتکب شده است"(74). گاوان و گوسفندان به یغما رفته اکنون نابود گشته و همگی سلاخی شده اند. اودیسه که از دیدار آتنا مسرور گشته می گوید : " این تو بودی که همواره مرا هدایت گر بوده ای و اکنون نیز رهنمای من خواهی بود "(75). آتنا به وی می گوید که برای کمک آمده است ، چرا که عمل کشتار آن حیوانات حقیقتا کار آژاکس بوده است. آتنا می گوید که دست نیافتن به سلاح جنگی آشیل بود که آژاکس را واداشت حمام خون به راه بیندازد ؛ آژاکس به این گمان بود که مشغول ریختن خون یونانیان ، بالاخص ، اودیسه بوده است. بهر روی ، این آتنا بود که باعث شد آژاکس که بیرون خیمه آگاممنون و منلائوس ایستاده بود نتواند آن دو فرمانده را بکشد.
من پرده ای از وهم و خیال پیش چشمان او آویختم و بدین گونه خشم و غضب وی متوجه گاوان و گوسفندان و آن غنائم در هم بر همی شد که آدمها به نگهبانی از آنها مشغول بودند. (76).
علی رغم درخواست اودیسه ، آتنا آژاکس را به بیرون سراپرده فرا می خواند ، در حالی که پرده ای از ظلمت پیش چشمان وی قرار داده بود تا او نتواند دشمن خود اودیسه را بشناسد. آژاکس که همچنان در حالت وهم و گمان است به آن الهه خوشامد می گوید و به او قول می دهد که معبدش را با هدایای زرین خواهد آراست. آژاکس به بیان ماجرای خود می پردازد که چگونه شمشیر خود را به خون پسران آترئوس آغشته کرده است . او به آتنا می گوید که اودیسه اکنون در میان خیمه و در غل و زنجیر قرار گرفته و تا سرحد مرگ تازیانه خواهد خورد. آژاکس پس از این که از آن الهه می خواهد یاور وی باشد ، از آنجا می رود و وارد خیمه می شود. آتنا و اودیسه از هم جدا می شوند. اودیسه در حالی که از آتنا دور می شود ، می گوید که به حال آژاکس اسف می خورد و نگران احوال وی است.
پس از خروج آتنا و اودیسه از صحنه ، تکمسا ، همسر تروایی آژاکس ، از سراپرده وارد صحنه می شود. او در حالیکه گروه همسرایان ( ملاحان آژاکس ) را مخاطب قرار داده بود ، این چنین می گوید :
این عارضه جنون بود که آژاکس شکوهمند ما را در چنگال خویش گرفت و باعث شد که وی شبانه دست به آن عمل ننگین بزند. شما اکنون می توانید او را آنجا ، در میان قربانیان سلاخی شده وی در میان خیمه ببینید. (82)
بهر حال ، تکمسا بیان می کند جنون آژاکس برطرف شده ولی رنج و عذابی دیگر بر وی مستولی گشته است:
بازیافتن مشاعر رنج دیگری را برای وی پدید آورده است ، زمانی که صحنه ای را می بیند که خود خالق آن بوده و هیچ کس دیگری در آن سهیم نبوده است ، حیواناتی که با تازیانه به سختی شکنجه شده اند. (84)
آژاکس زمانی که به تدریج هوش و حواس خود را بازیافت ، به اطراف خویش نظر افکند ، " در حالیکه در خیمه در میان لاشه حیوانات به سر و روی خود می کوبید و ناله میکرد ، سپس در میان نعش آن حیوانات به سختی به زمین افتاد"(85). او بار سنگین ندامت را بر دوش خویش احساس می کند ، و حتی تکمسا را تهدید می کند. پس از بر طرف شدن تدریجی اختلال مشاعر ، آژاکس پسر خود اوری ساسس و برادرش توسر را به حضور می طلبد. آژاکس به بیان رنج و محنت خود می پردازد و این که چگونه نیروی خود را مصروف کشتن آن حیوانات بی گناه کرده بود. بهر حال ، عارضه جنون سر سوزنی از نفرت وی نسبت به سپهسالاران یونان نکاسته بود. او آرزو داشت تا می توانست اودیسه ، پسران آترئوس و سپس خود را بکشد. او می گوید که اگر آشیل زنده بود و قرار بود سلاح جنگی خود را به عنوان جایزه به کسی اهدا کند آن شخص آژاکس می بود. بهر حال ، آن زره به اودیسه نیرنگباز رسید. او به رفقای خود ، که به گمان خویش به وی وفادار بودند می گوید اکنون عقل خود را از کف داده است . در حالیکه او نزدیک بود آگاممنون و برادرش را به قتل برساند ، آتنا بر سر او تاخت. اکنون ، او را چه می شود ؟ زمانی که برای دومین مرتبه تقاضای دیدن پسر خود را مطرح می کند ، آن پسر با یک ملازم وارد می شود. آژاکس به فرزند خویش می گوید که زندگی را دوست بدارد و موجبات شادی مادرش را فراهم سازد. زمانی که پسر آژاکس به بیرون سراپرده هدایت می شود ، تکمسا نگران جان شوی خویش می شود.
کمی بعد ، آژاکس از سراپرده خارج می شود ، در حالیکه شمشیر خویش را به دست گرفته است. او به آهستگی گام بر می دارد ، در حالیکه نگران آن است که پس از مردنش چه بر سر همسر و پسرش خواهد آمد. او امیدوار است که به ساحل برود و لکه های خون را از تن خویش بزداید و از خشم و غضب آتنا بگریزد. او به خود می گوید که شمشیرش را در دل زمین دفن خواهد کرد و دعا می کند که هادس مالک دنیای مردگان نگهبان وی باشد. پس از آنکه آژاکس همسر آشفته حال خویش را ترک می گوید ، قاصدی وارد سراپرده می شود. او مطلع شده که آژاکس عقل خود را بازیافته و به دنبال صلح و آشتی با خدایان است. قاصد می گوید که توسر به داخل اردوگاه بازگشته است. کالکاس پیشگو به وی گفته بود که اگر توسر می خواهد آژاکس را بار دیگر ملاقات کند آژاکس نباید پا از سراپرده اش بیرون بگذارد"(100). کالکاس از خشم خدایان سخن به میان می آورد چرا که آژاکس زمانی با تبختر گفته بود که او برای در آغوش کشیدن شاهد پیروزی به یاری خدایان نیازی ندارد. بهرحال ، خشم آتنا تا روز بعد به درازا خواهد انجامید. آژاکس همچنان بخت آن را دارد که زنده بماند. تکمسا وارد صحنه می شود و به وی در مورد پیشگویی کالکاس اطلاع می دهند. تکمسا ، وحشت زده به آنان می کوید که آژاکس از سراپرده خارج شده است. بیرون سراپرده آژاکس با صدای بلند مشغول صحبت است . در حالیکه شمشیر خود را در دست داشت ، این چنین بر درگاه زئوس استغاثه می کند :
از تو ای زئوس و همچنین از تو ای هرمس ، راهنمای اموات در زیر زمین ، می خواهم زمانی که خود را بر روی این شمشیر افکندم و نوک آن را از دل گذراندم به آسانی خواب ابدی را نصیبم سازید.
او دعا می کند تا ملائک خشم و عذاب پسران آترئوس را از میان ببرند و حتی یک تن را در سراسر سپاه یونان زنده نگذارند. پس از آن او خواهان مرگ می شود.
سپس صحنه تغییر می کند. تکمسا در سراپرده ایستاده و گروه ملاحان را مخاطب خود می سازد . زندگی او از میان رفته است. آژاکس ، در حالی که خون از بدنش جاری شده در آغوش وی قرار گرفته است. تکمسا می گوید که آژاکس خود را بر روی شمشیر افکنده است ، اما اکنون او دل نگران آتیه خویش است - چه بر سر خودش و پسرش خواهد آمد ؟ زمانی که توسر وارد می شود به او می گویند که آژاکس پیش از مرگ سرپرستی پسرش را بر عهده او گذاشته است. توسر برای برادر خویش اندوهگین می شود.
زمانی که آژاکس خود را بر روی شمشیری انداخت که هدیه هکتور به شمار می رفت ، من ، بدین گونه باید بگویم خدایان مرگ وی را این چنین مقدر کرده بودند همان گونه که مرگ دیگر ابنای بشر را رقم زده اند. (110)
منلائوس وارد صحنه می شود و دستور می دهد که پیکر آژاکس را همان گونه رها سازند . پرسش مهم این است که آیا آژاکس باید مطابق با آیین و رسوم به خاک سپرده شود یا خوراک درندگان گردد. او به توسر می گوید زمانی که یونانیان به خاک تروا رسیدند او به آژاکس به چشم یک رفیق و متحد نگاه می کرد ، ولی آژاکس در خصومت گوی سبقت را از تروایی ها ربود. اگر مداخله خدایان نبود ، یونانی ها همگی به دست آژاکس کشته شده بودند. آژاکس هم سری پر باد داشت و هم خود رای بود. توسر به آگاممنون شاه اسپارت یادآور می شود که او حق ندارد اینچنین درباره آژاکس صحبت کند . توسر می گوید که آژاکس را به خاک خواهد سپرد. توسر که مورد تهدید منلائوس واقع شده بود ، از او خواست زره بر تن کند و آماده نبرد شود. منلائوس از صحنه خارج می شود. اما کمی بعد ، آگاممنون وارد می شود.
توسر به آگاممنون نبرد وی را با هکتور تروایی تذکار می دهد که در آنجا آژاکس بود که جان وی را نجات داد. در حین مکالمه آنان ، اودیسه وارد می شود. آگاممنون به اودیسه می گوید که توسر به هر دوی آنها بی حرمتی کرده است. اودیسه در پاسخ می گوید که او " کسی را که ابتدا در یک مشاجره مورد بدگویی واقع شده خواهد بخشید. آگاممنون به اودیسه می گوید که توسر نمی گذارد پیکر آژاکس بر زمین بماند و بر خلاف خواست آنان اورا به خاک خواهد سپرد. اودیسه می گوید گرچه آژاکس پس از آنکه سلاح جنگی آشیل به وی تعلق نیافت به دشمن قسم خورده من تبدیل شده بود ، ولی من همچنان به او حرمت می نهم.
زمانی که انسانی نیک و شجاع می میرد ، صحیح نیست که به پیکر او آسیب وارد شود ، هرچقدر هم مورد نفرت باشد(120).
آگاممنون در پاسخ می گوید که انسان نیک مطیع مهتران خود خواهد بود ، اما اودیسه می گوید که آژاکس گرچه دشمن وی بوده است ، ولی او انسانی نجیب بوده و لایق آن است که به خاک سپرده شود. آگاممنون سپر می اندازد ، با گفتن این سخن که آژاکس همچنان یک خصم مغضوب است. در صحنه پایانی ، توسر دستور می دهد تا گوری برای آژاکس کنده شود.
پایان سخن
یک مثل قدیمی می گوید که " غرور و نخوت تباهی را به دنبال می آورد. در نمایش نامه آژاکس ، شخصیت اصلی داستان یعنی آژاکس وقتی می بیند زره آشیل به اودیسه تعلق می یابد اسیر غرور جریحه دار شده خویش می شود. هنچون بسیاری از آثار سوفوکل و دیگر تراژدی نویسان همعصر وی ، مخاطبان از داستان جنون آژاکس پیشاپیش مطلع بودند. آژاکس خواری و مذلت خود را بر نتابید و مصمم شد که نه تنها آگاممنون و منلائوس بلکه سایر همرزمان یونانی خود را به قتل برساند. از بخت خوش آنان ، آتنا در این امر مداخله می کند ، و آژاکس دست به کشتار گاوان و گوسفندان می زند. پس از زائل شدن جنون ، آژاکس احساس سرافکندگی می کند و خودکشی می کند.
تراژدی بر سرتاسر داستان سایه افکنده است. مخاطب نه تنها با آژاکس و غرور از دست رفته اش احساس همدردی می کند بلکه دلش به حال همسر آژاکس که باید نگران جان شویش ، پسرش ، و خودش باشد می سوزد. اگر آژاکس بمیرد - چه آبرومندانه و چه خفت بار - تکمسا به بردگی خواهد رفت. آگاممنون و منلائوس هیچیک به عنوان یک قهرمان یا انسان نجیب به تصویر کشیده نشده اند. آنان نفرت خود نسبت به آژاکس را عقلانی می بینند - و بر این باورند که جنازه وی باید طعمه ددان شود - و می گویند که آژاکس خیره سر و غیر قابل اعتماد بوده است. نورمن اف. کانتور در کتاب خود عهد باستان بر این باور است که نمایش نامه آژاکس به بهترین شکل مفهوم تراژدی مد نظر سوفوکل را بازتاب می دهد. پس از از دست رفتن سلاح جنگی آشیل ، غرور آشیل خرد می شود ، و پس از یافتن عقل و ادراک خود ، با دریافتن حقیقت و آنچه انجام داده است آن قهرمان به سوی خودکشی سوق داده می شود. کانتور اودیسه را همچون قهرمانی عادل و فرزانه در نظر می گیرد. علی رغم نفرت آژاکس و جنایاتی که مرتکب شده بود ، اودیسه اعتقاد داشت که آژاکس آن پهلوان به خاک افتاده لایق تدفین آبرومندانه است.