امپراتوری مغول (1206 تا 1368 میلادی) زمانی بر سراسر پهنۀ آسیا، از دریای سیاه در شمال تا شبهجزیرۀ کُره در جنوب، فرمان میراند، قلمروی وسیع حاصلِ کشورگشاییهایی پی در پی که بنیانگذار این امپراتوری، چنگیز خان (فرمانروایی 1206 تا 1227 میلادی)، نخستین «خان بزرگ» مغول معروف به «فرمانروای جهان» آغازکنندۀ آنها بود. چنگیز برای تشکیل این امپراتوری قبیلههای بیابانگرد ساکن استِپهای آسیا را با هم متحد کرد و سپاهی عظیم و ویرانگر بهوجود آورد که هستۀ مرکزی آن را سوارهنظامی چالاک و سبُک با هماهنگیای حیرتانگیز تشکیل میداد. سوارکاران و تیراندازان چربدست مغول در سراسر آسیا و اروپا حریف و همتایی نداشتند و از همین رو توانستند ارتشهای ایران، روسیه، اروپای شرقی، چین، و بسیاری سرزمینهای دیگر را یکی پس از دیگری شکست دهند.
پس از چنگیز فرمانروایی بین نوادگان او تقسیم شد و هر یک از آنان قسمتی از امپراتوری – چهار خاننشین یا خانات مغول – را در اختیار گرفت. اما قدرتمندترین خاننشین مغول، سلسلۀ مغولیِ یوآن در چین (1271 تا 1368 میلادی)، مدتها پس از مرگ چنگیز و بهدست قوبیلای خان (فرمانروایی 1260 تا 1279 میلادی) بنا شد. مغولها پس از چند دهه فرمانروایی اندکاندک در فرهنگ یکجانشینیِ شهریِ همان سرزمینهایی که به دست خودشان تسخیر شده بود، جذب شدند. بسیاری از آنها از سنت دیرین اعتقاد به ارواح و شَمَنباوری به دینهای بودایی تبتی یا اسلام تغییردین دادند. جذب شدن مغولها در فرهنگهای محلی پدیدهای فراگیر بود که نه تنها از تغییر بنیانی هویت قومیِ آنان خبر میداد بلکه به از بین رفتن قدرت نظامی و مهارت جنگیِ زبانزدشان نیز اشاره داشت، و بدینگونه بود که سرانجام هر چهار خاننشین مغول در کشمکشهای خاندانیِ فرساینده ذوب شدند و نیروی رویارویی نظامی با رقبای سیاسی خود را از دست دادند. مغولها در زمینۀ ایجاد بناهای یادمانیِ شکوهمند یا نهادهای سیاسی ماندگار شهرتی نیافتند، ولی با پیوند دادن شرق و غرب عالم بهوسیلۀ مسیرهای تجاری گسترده سهم بزرگی در پاسداری و تقویت میراث فرهنگی جهان ادا کردند، مسیرهایی که به سفیران دولتی، مبلغان دینی، و جهانگردان امکان داد دامنۀ سفرهای خود را از اوراسیا تا خاور دور گسترش بدهند.
چادرنشینان آسیای مرکزی
مغولها مردمانی گلهدار و چادرنشین ساکن استِپهای آسیای مرکزی بودند که زندگی خود را از راه پرورش گوسفند، بز، اسب، شتر، و غَژگاو (یاک) میگذراندند. این چادرنشینان کوچنشین هم بودند و قبیلههای مختلف آنان با تغییر فصل چادرهای پوستی و دایره شکل خود را که یورت (yurt) یا گِر (ger) نامیده میشد جمع کرده و در جای دیگری مستقر میشدند. سرزمین مغولستان آب و هوای اقلیمی خشنی دارد، به همین خاطر پوشاک مردم باید گرم، بادوام، و کاربردی باشد. لباس مغولها معمولن از پوست دباغیشدۀ گوسفند و پشم حیوانات بود و لباسهای زنانه و مردانه تفاوت چندانی با هم نداشتند: پوتین بیپاشنه، شلوار گشاد، بالاپوشی بلند بهنام دیل (deel) که با یک بند چرمی دور کمر محکم میشد، و یک کلاه قیفیشکل با گوشپوش. اما لباسهای زیر را از کتان یا ابریشم تهیه میکردند.
غذای مغولها به طور عمده از فرآوردههای لبنی مثل پنیر، ماست، کره، و کشک تکهیی، قوروت یا کوروت (kurut)، تشکیل میشد. نوشیدنی الکلی ملایم مغولی، کومیس (kumis)، را از شیر مادیان درست میکردند و مصرف آن بیشتر وقتها به افراط میکشید. گلههای دام ارزشی بسیار زیاد و حتا حیاتی داشتند چون منبع تهیۀ شیر، پشم، و حتا سرگین برای سوخت محسوب میشدند، اما گوشت معمولن از راه شکار به دست میآمد، و میوهها و سبزیجات خودرو را نیز از صحرا جمعآوری و خشک میکردند تا برای مدتی طولانی قابلمصرف باقی بمانند. برای آذوقۀ زمستان و تهیۀ گوشت برای جشنها و مناسبتها، بهویژه دورهمیهای بزرگ افراد قبیله، شکارهای مخصوص ترتیب داده میشد. در این گونه شکارها از ترفندی معروف به نرگه (nerge) استفاده میکردند که در آن عدۀ زیادی سوارکار دورتادور محدودۀ بزرگی از دشت یک حلقۀ محاصره تشکیل میدادند و طعمهها – شامل همه نوع حیوان از مارموت گرفته تا گرگ – را به داخل آن میراندند، بعد حلقه را تنگ و تنگتر میکردند تا کشتن شکارها با تیر و کمان آسانتر شود. مهارت مغولها در اجرای ترفند نرگه با نظم و سازماندهی خاصی که داشت بعدها در میدان نبرد امتیاز بزرگی را نصیب آنها کرد. مغولها رویهمرفته ویژگیهای زندگی بیابانی را تا امروز حفظ کردهاند و هنوز چادرنشینان زیادی در استپهای آسیای مرکزی هستند که صدها سال است به شیوۀ نیاکان خود زندگی میکنند.
الگوی زندگی چادرنشینی حکم میکرد شکار و تهیۀ آذوقه برعهدۀ مردان و درست کردن غذا برعهدۀ زنان باشد، بااینحال تقسیم کار همواره به این خشکی نبود و خیلی پیش میآمد که زن و مرد، هردو، درگیر همه نوع کاری، از جمله سوارکاری و تیراندازی، بشوند. زنان از حیوانات اهلی مراقبت میکردند، چادرها را جمع و برپا میکردند، گاریها را میراندند، بچه بزرگ میکردند، مواد غذایی را آماده و نگهداری میکردند، و از مهمانان پذیرایی میکردند. زنان مغول به نسبت همتایان خود در سایر فرهنگهای آسیاییِ همروزگار از حقوق بیشتری برخوردار بودند و حق مالکیت و وراثت داشتند. حتا چند بار پیش آمد که در میاندورههایی بین حکومت خانهای بزرگ مغول زنان در مقام نایب سلطنه فرمانروایی را بهدست بگیرند. یکی دیگر از حوزههایی که زنان مغول در آن نقشی فعال داشتند، دین بود.
باورهای دینی
در دین مغول از متنهای مقدس یا مراسم مخصوص خبری نبود و به جای آن ترکیبی از آنیمیسم (جاندارانگاری و روحپرستی)، پرستش نیاکان، و شمنباوری وجود داشت. آتش، خاک، و آب، مکانهای جغرافیاییِ پرهیبت مثل کوهستان، و پدیدههای طبیعی مثل توفان زنده و دارای روح تصور میشدند. شمنها، که ممکن بود مرد یا زن باشند، دارای قدرت ارتباط با این ارواح، به ویژه در عالم خلسه، و سفر به دنیای آنان بودند و بدینترتیب میتوانستند جانهای سرگردان را هدایت کنند و از رویدادهای آینده خبر بدهند.
دینهای دیگری هم بین مغولها رایج بود، بهویژه مسیحیت نسطوری و، از قرن چهاردهم میلادی بهبعد، بوداگرایی تبتی (وجره یانه یا پیروی از لاما) که عناصری از شمنباوری در خود داشت. اسلام نیز در خاننشینها غربی گسترش زیادی پیدا کرده بود. اما پرنفوذترین سامانۀ عقیدتی مغول بر مبنای باور به دو ایزد اصلی شکل گرفته بود: «زمین» یا «ایزدبانوی مادر»، معروف به اِتوگِن یا ایتوگِن (Etugen)؛ و تِنگری (Gok Monggke Tenggeri)، «آسمان آبی» یا «بهشت جاوید». ایزد دوم را حامی و نگهدارندۀ اصلی مردمان میدانستند، و مهمتر از همه این که بزرگان قبیله بر این باور بودند که او با اعطای حقی الاهی به مردمان مغول چنین مقدر کرده که مغولان فرمانروای تمام دنیا باشند. جنگیز خان و جانشینان او با تکیه بر این باور دست به کشورگشاییهایی ویرانگرانه در سراسر قارۀ آسیا زدند تا بزرگترین امپراتوریای را که تاریخ بشر تا آن زمان دیده بود، بنا کنند.
چنگیز خان و بنیانگذاری امپراتوری
گفتیم که قبیلههای چادرنشین مغول هم به زندگی سخت و خشن عادت داشتند و هم به خاطر طبیعتگردیِ تماموقت مهارتهای سوارکاری و تیراندازی را از کودکی میآموختند. این ویژگیها از آنان جنگاوران قابلی میساخت که قادر بودند نبردهای سنگین و طولانی را تاب بیاورند، مسافتهای زیاد را در مدتی کوتاه طی کنند، و با کمترین مقدار آب و غذا زنده بمانند. حتا نقش زنان و مهارت آنان در جمع و برپا کردن چادرها و جابهجایی وسایل به شوهرانشان در لشگر مغول کمک میکرد تا نگران حمل و نقل و امور لجستیکی نباشند. چنگیز خان احتمالن اولین سردار مغول بود که متوجه شد اگر همۀ قبیلهها و خاندانها با هم متحد شوند، مغولان میتوانند به دنیا حکومت کنند.
چنگیز، با نام تموچین، در حدود سال 1162 میلادی به دنیا آمد. او کودکی سختی را که مالامال از تنگدستی و وانهادگی بود پشت سر گذاشت و موفق شد بهعنوان یک فرماندۀ نظامی توانمند جایگاهی برجسته نزد طغرل، برادر قسمخوردۀ پدرش و رئیس قبیلۀ کِراییت (Kerait)، برای خود دستوپا کند. سرگذشت چنگیز خان در کتاب تاریخ سرّیِ مغولان، گاهنگاری که از قرن سیزدهم میلادی بهجا مانده، شرح داده شده که بهترین منبعی است که دربارۀ آغاز بنای امپراتوری مغول در دست داریم. چنگیز پس از این که بر پایۀ محبوبیتِ مردمی خود به خاطر پیروی از سیاست شایستهسالاری به مقام «خان مغول» انتخاب شد، طی یک دورۀ ده ساله از 1195 تا 1205 میلادی به گسترش قلمرو فرمانروایی خود پرداخت. او در این راه با بیپروایی تمام از هر سه ابزار دیپلماسی، جنگ و وحشتپراکنی استفاده میکرد – از جمله این که سربازان لشگر مغلوب باید بین پیوستن به سپاهیان او یا مرگ یکی را انتخاب میکردند. قبیلههای کوچنشین دیگر مثل تاتارها (که نویسندگان اروپایی قرون وسطا اغلب آنها را به اشتباه مغول نامیدهاند)، کِراییتها (یا کِرِییدها)، نایمانها، و مِرکیتها نیز با میل یا به اجبار به زیر فرمان او درآمدند، سرانجام، در 1206 میلادی نشست بزرگی با حضور سران تمام قبیلههای مغول (کورولتایی) برگزار شد که در آن چنگیز را رسمن «چنگیز خان» یا «قبلۀ عالم» همۀ مغولان اعلام کردند.
خان مغول به تلاشهای خود برای متحد کردن قبیلهها در سراسر قلمرو فرمانرواییاش ادامه داد و در این راستا به دو اقدام مهم دست زد، یکی این که دستور داد تنها زبان مغولیِ گفتاری تا آن زمان به خط مورد استفادۀ ترکان اویغور نوشتاری شود، و اقدام دیگر تدوین مجموعه قوانینی ثابت و پایدار بود که به یاسا (ایخ زاساگ، به مغولی) معروف شد. برای بالا بردن کارآیی ارتباط کتبی، شبکهای از قرارگاههای پُستی، یام، تشکیل شد که پیغامرسانان میتوانستند برای دسترسی سریع به نقاط گوناگون امپراتوری از آن استفاده کنند. بدین ترتیب میتوان گفت که بنای امپراتوری مغول بهطور جدی ایجاد شده بود اما هنوز با پهناوریِ نهایی خود فاصله داشت.
گسترش قلمرو مغول: شمال چین و ایران
روش سنتیِ رهبران قبیلههای مغول برای رسیدن به قدرت و حفظ آن پیروز شدن در نبردها و سپس تقسیم غنایم بین همرزمان و یاران وفادارشان بود، و چنگیز خان از این لحاظ با بقیه فرقی نداشت. هستۀ مرکزی سپاه مغول از ده هزار جنگجو تشکیل میشد که به آنها کِسیکتِن (kesikten= کشیکچی) میگفتند و محافظان شخصی خان مغول بهحساب میآمدند. مقامهای مهم دولتی در سراسر امپراتوری به اعضای این گروه سپرده میشد. علاوه بر این سپاه، جذبِ نیروهای نظامیِ جدید با پیوستن قبیلههای مغول به امپراتوری بهعنوان خراجگزار یا متحد و از طریق کشورگشایی صورت میگرفت. مؤثرترین اسلحۀ جنگیِ مغولان سوارهنظام سبُک بود که از سوارکارانی با مهارت بالا در تیراندازی با کمان سنگین و پیچیدۀ مغولی تشکیل میشد. علاوه بر این، اسبهای مغولی نه تنها از نظر قدرت و سرعت و استقامت زبانزد بودند، بلکه تعدادشان نیز بسیار زیاد بود طوری که هر سوار میتوانست تا 16 مرکبِ ذخیره داشته باشد و بدین ترتیب هر واحد لشگری قادر میشد مسافتهای طولانی را با سرعت زیاد طی کند.
نخستین هدف چنگیز پس از رسیدن به مقام «خان بزرگ»، دولتِ جین (یا سلسلۀ جورچِن جین، 1115 تا 1234 میلادی) در شمال چین بود. سرعت حرکت سوارهنظام مغولی و تاکتیک ایجاد رعب و وحشت در پی بلاهایی که بر سر شهرهای مغلوب میآمد جایی برای مقاومت باقی نمیگذاشت. دولت جین نیز در مواجهه با شکافهای داخلی بیشمار چارهای جز عقبنشینی به سمت جنوب ندید. مغولان همزمان پیشرویهایی هم به سوی دولت تانگوتِ ژیای غربی یا ژی ژیا (یا شی شیا، 1038 تا 1227 میلادی)، صورت دادند که آن هم در شمال چین قرار داشت و مثل دولت جین یارای مقاومت در برابر پیشروی بیرویۀ چنگیز خان در شرق آسیا را در خود نمیدید. سومین هدف در کشورگشاییهای این دوره حکومت سونگ (960 تا 1279 میلادی) در چین بود. سلسلۀ سونگ که به نسبت همسایگان خود از ثروت و قدرت بیشتری برخوردار بود، نرمش بیشتری به خرج داد، هرچند بسیاری از شهرهای آن به دست چنگیز خان غارت شد تا سرانجام روزگار این سلسله نیز به سر رسید. تا سال 1219 میلادی حتا کرۀ شمالی هم مورد حمله قرار گرفته بود چون چنگیز خان سر در تعقیب مردمان قبیلۀ دردسرساز خیتان داشت که به آن خطه گریخته بودند.
چنگیز، که از قرار معلوم قصد داشت تجسم عنوان «قبلۀ عالم» را در عمل به نمایش دربیاورد، بهزودی آهنگ تسخیر غرب آسیا را کرد. شاهنشاهی خوارزمشاهیان در سال 1218 میلادی مورد تهاجم مغولان قرار گرفت. سپاه صدهزار نفری مغول به چهار گوشۀ سرزمین ایرانیان تاختند و شهرهای بزرگی مثل سمرقند و بخارا را فتح کردند. آنها در سال 1221 میلادی به شمال افغانستان رسیدند، و سال بعد یک سپاه روسی را در کالکا، شمال هند، شکست دادند. بدین ترتیب دورتادور خطۀ جنوبی دریای خزر به اشغال مغولان درآمد. مسلمانان منطقه اکنون لقب تازهای برای خان مغول دستوپا کرده بودند و به او «چنگیز ملعون» میگفتند. زیر فرمان چنگیز شهرها با خاک یکسان شده بود، مردمان از بزرگ و کوچک قتل عام شده بودند، حتا شبکههای آبرسانی و آبیاری از نابودی در امان نمانده بودند. قارۀ آسیا در کمتر از دو دهه زیر و رو شده بود. سرانجام چنگیز خان مغول در 18 اوت 1227 میلادی بر اثر بیماری نامعلومی درگذشت، اما جانشینان او ترتیبی دادند که گسترش جهانگیر امپراتوری مغول تا مدتها پس از مرگ بنیانگذارش برقرار بماند.
حملۀ اُکتای خان به اروپا
چنگیز وصیت کرده بود که امپراتوری او بین چهار پسرش، جوچی، چَغَتای (چَغَدای)، تُلویی (تولویی)، و اُکتای (اُگُدِیی) تقسیم شود تا هریک از آنان بر یکی از خاننشینهای مغول حکومت کند (هرچند جوچی شش ماه پیش از مرگ پدر از دنیا رفته بود). پس از مدتی اُکتای بیش از دیگران قدرت گرفت و به مقام «خان بزرگ» (فرمانروایی 1229 تا 1241 میلادی) رسید. اتحاد سراسری امپراتوری زیر فرمان او تا 1260 دوام آورد و پس از آن خاننشینهای مغول به طور کامل از یکدیگر مستقل شدند و حکومتهایی خودمختار تشکیل دادند.
اُکتای خان برای تحکیم هرچه بیشتر سازمان حکومت خود از بین محافظان شخصی و مشاوران نزدیک و مورد اعتماد حاکمانی محلی (داروغهچی) برای شهرها و مناطق گوناگون تعیین کرد، و به دستور او یک سرشماری همگانی برای تعیین مالیاتها انجام شد (که جای تصرف بیرویۀ اموال مردم را گرفت). در 1235 میلادی شهر قرهقروم به عنوان پایتخت مغولستان تعیین شد. شبکۀ مراسلاتی یام گسترش یافت، چاههای آب در سراسر مسیرهای تجاری مورد حفاظت قرار گرفتند، و بازرگانان در سفرهای خود میتوانستند یک گروه محافظ از سربازان ارتش همراه ببرند.
در رابطه با کشورگشایی، اُکتای کار پدر را درست از همانجا که ناتمام مانده بود ادامه داد و با کمک سردار کارآزمودۀ خود، سوبوتای (معروف به «سوبوتای بهادر»، 1176 تا 1248 میلادی)، یکی از «چهار تازیِ» خان مغول، در 1230 میلادی به جنگ خاقان جین رفت. کایفِنگ، پایتخت خاندان جین، در 1233 میلادی سقوط کرد و نبردهای سال 1234 میلادی با خودکشی امپراتور این خاندان، آیزُنگ (فرمانروایی 1224 تا 1234 میلادی) و نابودی نهایی و قطعی حکومت جین پایان یافت. سرزمین کُره نیز در همین گیرودار به تصرف مغولان درآمد.
سوبوتای از 1235 سازماندهی جبهههای نبرد در سراسر آسیای مرکزی را برعهده گرفت و چند شهر مهم، از جمله تفلیس، را فتح کرد. از 1236 تا 1242 میلادی لشگری صدوپنجاه هزار نفری از مغولان با تقسیم شدن به پنج گردان بزرگ به پیشروی در قزاقستان و ازبکستان پرداختند و با پیشروی تا کرانههای رود وُلگا تهاجم به شرق اروپا را آغاز کردند. پیروزیهای پیدرپی در برابر بلغارها، روسها، لهستانیها، و مجارها برتری عظیمی نصیب مغولان کرد. سوارهنظام مغول، که یکباره از ناکجا به دشمن هجوم میآورد، به «سواران شیطان» معروف شده بود. شهرهای بزرگی مثل کییِف (1240 میلادی)، کراکُف (1241 میلادی)، بودا و پِست (1241 میلادی) یکی پس از دیگری تصرف و غارت شدند. شاید تنها چیزی که اروپا را از فرو رفتن بیشتر در منجلاب نیستی نجات داد مرگ اُکتای در 1241 میلادی بود که سرداران مغول را واداشت برای انتخاب خان جدید به قرهقروم برگردند. دو خان بعدی عبارت بودند از گویوک خان (فرمانروایی 1246 تا 1248 میلادی) و مُنگو قاآن (فرمانروایی 1251 تا 1259 میلادی)، با چند نایب حکومت در فاصلۀ بین این دو، اما سرانجام نوبت به قوبیلای خان، پسر تولوی، رسید تا عظیمترین و بلندپروازانهترین برنامههای کشورگشایی بعد از زمان پدربزرگ خود، چنگیز، را به اجرا درآورد.
قوبیلای خان و حمله به چین و ژاپن
قوبیلای خان از 1260 تا 1294 میلادی فرمانروایی کرد، ولی نام و آوازۀ او پیشتر از آن و زمانی مطرح شده بود که فرماندهی سپاه مُنگو قاآن را در نبرد علیه امپراتوران سلسلۀ سونگ در چین برعهده داشت. او برای تصرف مقام «خان بزرگ» ناچار شد با برادر کوچکتر خود، اریق بوکه (1219 تا 1266 میلادی) وارد جنگ شود، اما قوبیلای در این جنگ پیروز شد و هرچند در آن زمان چهار خاننشین امپراتوری عملن به خودمختاری رسیده بودند، او میتوانست همچنان دلخوش باشد که خطۀ زیر فرمان او ثروتمندترین است. با اینهمه، جاهطلبی قوبیلای خان جایگاههای والاتری را هدف گرفته بود: تاج و تخت امپراتوری چین. در نتیجه حکومت سونگ بار دیگر مورد حمله قرار گرفت، اما این بار قوبیلای برای محاصرۀ شهرها از منجنیقهای قویتری استفاده میکرد که فناوری ساخت آنها را از آسیای غربی وارد کرده بود. بدین ترتیب طی یازده سال بعدی شهرهای چین یکی پس از دیگری سقوط کردند، و با تسلیم شدن پایتخت، لین آن، در 28 مارس 1276 میلادی، روزگار فرمانروایی سلسلۀ سونگ نیز بهسر رسید. در 19 مارس 1279 نبرد دریایی سختی در یاییشان (Yaishan) نزدیک جزیرۀ ماکائو درگرفت که پیروزی بزرگ دیگری را – باز به کمک اجرای موفقیت آمیز تدبیرهای نظامی مغولی – به همراه آورد و آخرین مقاومت سونگها را درهم شکست. قوبیلای خان به فتحی دست یافت که رویای تمام قبیلههای چادرنشین مغول تا پیش از او بود: فرمانروایی بر سرزمین پهناور، قدرتمند و بیاندازه ثروتمند چین.
البته قوبیلای خان پیش از این ها یعنی در 1271 میلادی خود را امپراتور چین اعلام کرده و سلسلۀ تازهای به نام سلسلۀ یوآن (Yuan)، به معنی «خاستگاه» یا «مرکز»، را بنیان گذاشته بود. او شهر دایدو (پکن کنونی) را بهعنوان پایتخت جدید انتخاب کرد و شهر زانادو (شانگدو) در شمال شرق چین نیز اقامتگاه تابستانی امپراتور شد. قوبیلای خان نشان داد که توانمندیهای او در کشورداری دست کمی از مهارتهای کشورگشایی اش ندارند. او سرزمین عظیم چین را به دوازده ناحیه تقسیم کرد و با برقراری قوانین مالیاتی سودمند برای بازرگانان، تقویت پول کاغذی، و بهبود وضعیت راهها و شبکۀ راههای آبی در راستای حمل و نقل آسانتر کالاها موجب شکوفایی و رونق داد و ستد شد. با اینحال، عطش او برای کشورگشایی هنوز فروننشسته بود و او بهدنبال حملۀ سال 1274 در سال 1281 میلادی بار دیگر به ژاپن حمله کرد. هردوی این حملهها با شکست مواجه شدند، چون ژاپنیها نه تنها سرسختانه مقاومت میکردند بلکه میتوانستند از توفانهای هراسانگیز کامیکازه (kamikaze) یا «بادهای ایزدی» برای فراری دادن دشمن استفاده کنند. قوبیلای خان وقتی در حمله به ژاپن کاری از پیش نبرد، نقشههای تهاجمی خود را متوجه جنوب آسیا کرد و دست به تسخیر ویتنام (1257، 1281 و 1286 میلادی)، میانمار (1277 و 1287 میلادی)، و جاوه (1292 میلادی) زد، اما همۀ این اقدامها موفقیتآمیز نبودند. به نظر میرسید امپراتوری مغول دوران اوج خود را پشت سر گذاشته و قرن سیزدهم میلادی تنها شاهد افتادن آن در سراشیبی سقوط خواهد بود.
خاننشینها و سقوط امپراتوری مغول
در همان زمان که خانهای بزرگ مغول سرگرم گسترش مرزهای شرقی امپراتوری خود بودند، بخشهای مرکزی و غربی تا حد زیادی به خودمختاری رسیدند. باتو خان (درگذشت 1255 میلادی)، پسر جوچی و نوۀ چنگیز، در 1227 برای خود حکومتی معروف به «اردوی زرین» در استپهای غرب اوراسیا ایجاد کرد. «اردوی زرین» بیش از تمام حکومتهای خانیِ مغول دوام آورد و تا 1480 میلادی خبری از پایان رسمی آن نبود، هرچند که از میانههای قرن چهاردهم میلادی به بعد روسها و لیتوانیاییها قدرتهای اصلیِ منطقه شمرده میشدند. امپراتوری ایلخانی مستقر در ایران نیز، که در 1260 میلادی به دست هولاگو (درگذشت 1265 میلادی)، یکی دیگر از نوادگان چنگیز، بنا شده بود، در سایۀ تهدید دائمی همسایۀ جنوب شرقی خود یعنی مملوکها (1261 تا 1517 میلادی) به سر میبرد تا سرانجام در 1335 میلادی به دلیل اختلافها و کشمکشهای داخلی بر سر جانشینی از هم پاشید. خاننشینی چغتای (1183 تا 1242 میلادی)، پسر دوم چنگیز به خاطر حفظ فرهنگ مغولی و ریشههای عمیق زندگی چادرنشینی از دوام و استواری نسبی برخوردار بود. با اینحال، این حکومت هم در پی دعواهای جانشینی در 1363 میلادی دچار فروپاشی شد.
گذشته از اینها، هر سه خاننشین غربی به دلیل اختلافهای مرزی همواره در جنگ و ستیز به سر میبردند. این خاننشینها در نهایت یکی پس از دیگری اسلام را بهعنوان دین رسمی پذیرفتند و بدین ترتیب مورد دیگری برای اختلاف بین سرداران و خاندانهای اشرافی پیدا شد. قلمرو ایلخانیان و خاننشین چغتای عاقبت به دست تیمور لنگ، بنیانگذار امپراتوری تیموریان (1370 تا 1507 میلادی) افتادند. حتا دولت چینی یوآن نیز از آسیب جنگ داخلی در امان نمانده و با اقتصاد ضعیف، قحطی گسترده، و شورشهای محلی دست به گریبان بود، تا سرانجام سلسلۀ مینگ در 1368 میلادی حکومت چین را به دست گرفت. در این حال مغولان روز به روز بیشتر در فرهنگ شهرنشینی جذب میشدند، روندی که آنها را به زیرمجموعۀ همان جامعههایی تبدیل میکرد که در آغاز بهسادگی به چنگشان افتاده بود. همسانسازی با زندگی شهری موجب شد حکومت آنان نیز مثل هر حکومت دیگری مقهور ملتهای نواندیش و صاحبان فناوریهای پیشرفتهتر شود.
میراث مغول
مغولها شاید کمتر از بسیاری قومهای تاریخی دیگر آثار هنری قابل توجه برای موزهداران امروز بهجا گذاشته باشند یا بیش از آن که نمونههایی تحسینبرانگیز از معماری خاص خود بهوجود بیاورند بناهای باستانی مردمان دیگر را با خاک یکسان کرده باشند، اما میراث ماندگار آنان در بسیاری زمینههای دیگر قابل بازیابی است. یکی از بزرگترین دستاوردهای مغولان در تاریخ فرهنگی جهان نخستین تلاش هدفمند برای وصل کردن شرق و غرب عالم به یکدیگر است. امپراتوری مغول زمانی به اندازۀ یک پنجم کل مساحت سرزمینهای شناختهشدۀ جهان وسعت داشت، طوری که سربازان مغولی در یک سو با شهسواران تئوتُنی (ژرمن) نبرد میکردند و در سوی دیگر با لشگر ساموراییها رودررو میشدند، در حالیکه هیچیک از این دو گروه دشمنان از وجود دیگری خبر نداشت. تا زمان مغولان، چینیها از سویی و اروپاییها از سوی دیگر هرکدام سرزمین طرف مقابل را کشور نیمهخیالی هیولاها و موجودات افسانهیی به حساب میآوردند. اما وقتی سفیران، مبلغان دینی، بازرگانان، و جهانگردانی مثل مارکو پولو (1254 تا 1324 میلادی) راه سفر به سراسر قارۀ آسیا را گشوده دیدند، تماسها و برخوردهای گوناگون بین شرق و غرب آغاز شد و مبادلۀ دین و اندیشه و فناوری رونق گرفت. در نتیجۀ همین تماسها با سرزمینهای شرقی بود که اروپاییها برای نخستین بار با باروت، کاغذ، چاپ، قطب نما، و به احتمال زیاد بستنی آشنا شدند. از سوی دیگر، شوربای مغولی معروف به سولِن یا شولِن در سراسر آسیا رواج پیدا کرد. بدبختانه در کنار این سوغاتهای خوب، سرایتهای نامطلوبی نیز وجود داشت که دردناکترین آنها همهگیری طاعون یا «مرگ سیاه» (1347 تا 1352 میلادی) بود، سرایتی که از قسمتی دورافتاده از سرزمین چین آغاز شد و پس از گسترش در آسیا از طریق دریای سیاه به ونیز رسید و بعد در اروپا پراکنده شد. بااینهمه در مجموع، مردم مغولستان امروزه از امپراتوری مغول بهعنوان دوران طلایی یاد می کنند و چنگیز خان را در مقام بنیانگذار و قهرمان ملی ستایش میکنند، چنان که امروزه نیز جشنهایی در گرامیداشت او در اولان باتور، پایتخت مغولستان، برگزار میشود.