ایران باستان (یا «سرزمین پارس» در محل کنونی کشور ایران) از قدیمیترین نقاطی است که رد پای سکونت بشر در آن به چشم میخورد. کاوشهای باستانشناسان در این منطقه شواهدی از سکونت انسانها در «دورۀ پارینه سنگی» متعلق به صدهزار سال پیش بهدست داده، و قدمت سکونتگاههای نیمه–دائمی آن (که به احتمال زیاد پذیرای گروههای شکارگر بوده) به دههزار سال پیش از میلاد میرسد. پادشاهی باستانی عیلام در این منطقه از پیشرفتهترین تمدنهای زمان خود بهشمار میرود (پیشینۀ قدیمیترین سکونتگاه آن، محوطۀ باستانشناختی چغا بُنوت، به حدود 7200 پیش از میلاد میرسد) که بعدها قسمتهایی از آن توسط سومریها فتح شد و بعدتر نیز آشوریها و سرانجام مادها آن را سراسر در اختیار گرفتند.
پس از امپراتوری ماد (678 تا 550 پیش از میلاد) یکی از بزرگترین نهادهای سیاسی و اجتماعی جهان باستان یعنی امپراتوری هخامنشی (550 تا 330 پیش از میلاد) بهوجود آمد که سرانجام بهدست اسکندر مقدونی فتح شد، و پس از او سرزمین پارس زیر فرمان سلسلههای سلوکی (312 تا 63 پیش از میلاد)، اشکانی یا پارتی (247 پیش از میلاد تا 224 میلادی)، و ساسانی (224 تا 651 میلادی) قرار گرفت. امپراتوری ساسانی آخرین دولت پارسی در منطقه پیش از فتح سرزمین پارس توسط عربهای مسلمان در قرن هفتم میلادی بود.
تاریخ کهن
یافتههای باستانشناسی، از جمله سکونتگاههای فصلی و ابزارهای ساخت انسانهای نئاندرتال، سِیر تکامل جوامع انسانی در منطقه را از «دورۀ پارینه سنگی» تا «دورۀ نوسنگی» و «عصر مس» نشان میدهند. شهر شوش، یکی از قدیمیترین شهرهای جهان، در سال 4395 پیش از میلاد در سرزمین عیلام ساخته شد، هرچند حکومتی داشت که از دولت عیلام مستقل بود. شوش باوجود همروزگاری با فرهنگ عیلامی، فرهنگی متفاوت داشت که ریشههای آن به «دورۀ نیا-عیلامی» (حدود 3200 تا 2700 پیش از میلاد) برمیگشت.
قبیلههای آریایی به احتمال زیاد مدتی پیش از هزارۀ سوم پیش از میلاد به این منطقه مهاجرت کردند و در نهایت موجب شدند کل منطقه آریانا و یا ایران – سرزمین آریاییها – نامیده شود. کلمۀ «آریایی» در زبان پارسی اوستایی بهمعنای «اصیلزاده»، «متمدن»، یا «آزاد-مرد» است و برخلاف تبلیغات حزب نازی در آلمان هیچ ارتباطی به نژاد – یا تبار قفقازی – ندارد، بلکه به هندو-ایرانیانی اشاره میکند که در مجموعه متنهای مقدس خود، اوستا، از این واژه بهعنوان نام کلی طایفهشان استفاده کردهاند. تعبیر نژادپرستانه از کلمۀ «آریایی» بر اساس اشارۀ ضمنی این کلمه به مردمان روشن–پوست قفقازیتبار در حقیقت در قرن نوزدهم میلادی مطرح شده است. کاوه فرخ، پژوهشگر، بهنقل از ج. پ. مالُری، باستانشناس، مینویسد:
این کلمه [آریایی] صفتی قومی است که در درستترین کاربری خود فقط به هندو-ایرانیان مربوط میشود، و در کاربریِ باز هم دقیق تر به هندو-ایرانیان ساکن ایران که نام خود را به کشورشان دادهاند. (سایه های صحرا، 17)
قبیلههای آریایی از مردمان گوناگونی تشکیل شده بودند و به همین خاطر بعدها به قومهایی مثل آلانها، باختریها، مادها، پارتها، و پارسیها تقسیم شدند. این قومها دینی چندخدایی را وارد منطقۀ فلات ایران کردند که با اندیشۀ ودایی هندو-آریاییها – آریاییهایی که در شمال هند مستقر شده بودند - پیوند تنگاتنگی داشت و مشخصۀ آن دوگانهگرایی (ثنویت) و مقدس شمردن آتش بهعنوان تجسم مادی موجودات ملکوتی بود. در این دین ایرانیِ کهن اهورا مزدا برترین ایزد و حاکم بر سایر ایزدان شمرده میشد، که میترا (ایزد خورشید/ایزد عهد و پیمان)، هورخشئته (خورشید)، و آناهیتا (ایزدبانوی حاصلخیزی، سلامتی، آب، و خردمندی) در زمرۀ مهمترین آنها بودند.
زرتشت، پیامبر پارسیان، در فاصلۀ 1500 تا 1000 پیش از میلاد ظهور کرد. او ادعا داشت از اهورا مزدا وحی دریافت میکند و طبق این رهنمودها مقصودِ هستیِ انسان را انتخاب یکی از دو جبهۀ نبرد ازلی و ابدی بین ایزد والای عدالت و قانون و دشمن او، انگره مِینو، ایزد اختلاف و تکاپو، و پیوستن به آن معرفی میکرد. بر این اساس، سرشت و شخصیت هر انسان بر اساس این جبههگیری و پایبندی به آن شکل میگیرد. آموزههای زرتشت مبنای دین زرتشتی را تشکیل دادند که بعدها دین رسمی امپراتوریهای ایران و سرچشمۀ فرهنگ ایرانی شد.
اقوام ایرانی ابتدا در سراسر فلات ایران پراکنده شدند و تا پیش از هزارۀ اول پیش از میلاد سکونتگاههای دائمی خود را بنا کردند. قوم ماد زیر لوای رهبری به نام دایوکّو (به یونانی دِیوکیس، حکمرانی 727 تا 675 پیش از میلاد) متحد شد و مرکز دولت خود را در اکباتان (هگمتانه) بنا کرد. نوۀ دایوکّو، هوخشتره (به یونانی کیاکسارِس، حکمرانی 625 تا 585 پیش از میلاد)، قلمرو ماد را تا آذربایجان کنونی گسترش داد. پارسیان نیز، در اواخر قرن هشتم پیش از میلاد، تحت رهبری پادشاه خود، هخامنش، حکومتشان بر ناحیۀ مرکزی-غربی کوه های بختیاری را تثبیت و مرکز آن را در شهر انشان مستقر کردند.
عیلامیها، همانطور که گفته شد، از مدتها پیش از آمدن آریاییها ساکن فلات ایران بودند و به احتمال زیاد جمعیت بومی را تشکیل میدادند. با بهقدرت رسیدن چیشپیش (پسر هخامنش، حکمرانی 675 تا 640 پیش از میلاد)، پارسیها شرق عیلام را تسخیر کردند که پرسیس یا پارسه (فارس) نام داشت، و این نام از آن پس به قوم حاکم منطقه رسید. ولی پارسیها به این بسنده نکردند و حوزۀ قدرت خود را تا قلب قلمرو عیلامیها پیش بردند، با آنها وصلت کردند و جذب فرهنگ آنها شدند. چیشپیش زمانی پیش از 640 پیش از میلاد قلمرو پادشاهی خود را بین دو پسرش، کورش اول (حکمرانی 625 تا 600 پیش از میلاد) و آریارَمنَه، تقسیم کرد. کورش فرمانروای قسمت شمالی از انشان به بالا و آریارَمنَه فرمانروای قسمت جنوبی از انشان به پایین شد. بعدها کمبوجیۀ اول (حکمرانی 580 تا 559 پیش از میلاد) این دو پادشاهی را بار دیگر یکی کرد و شهر انشان را پایتخت خود قرار داد.
با این حال قدرت برتر در منطقه از آن مادها بود و پادشاهی پارسیان فقط یک دولت کوچک خراجگزار بهحساب میآمد. این وضعیت با سقوط امپراتوری آشوری در 612 پیش از میلاد دگرگون شد. دولت آشور که بر اثر جنگها و کشورگشاییهای پیدرپی ضعیف شده بود بهسرعت در برابر تهاجم مادها و بابلیان، که با هم متحد شده بودند، فرو پاشید. مادها در ابتدا بر سراسر منطقه مسلط شدند، اما چیزی نگذشت که ناگزیر قدرت را به پسر کمبوجیۀ اول و نوۀ ایشتوویگو پادشاه ماد (حکمرانی 585 تا 550 پیش از میلاد)، یعنی کورش دوم (معروف به کورش بزرگ، حکمرانی 550 تا 530 پیش از میلاد) بنیانگذار امپراتوری هخامنشی واگذار کردند.
امپراتوری هخامنشی
کورش دوم در 550 پیش از میلاد حکومت ایشتوویگو، پادشاه ماد، را برانداخت و با یک برنامهی نظامی حسابشده شروع به تسخیر پادشاهیهای بزرگ منطقه کرد. او در 546 پیش از میلاد پادشاهی ثروتمند لیدیا، در 540 پیش از میلاد پادشاهی عیلام (شوشیانا)، و در 539 پیش از میلاد پادشاهی بابِل را زیر فرمان خود درآورد، و تا پیش از بهپایان رسیدن دوران فرمانرواییاش موفق شد امپراتوریای بنا کند که دامنۀ آن از سوریۀ کنونی تا ترکیه و از آن جا تا مرزهای هند گسترده بود. این امپراتوری بهنام جد کورش، هخامنش، امپراتوری هخامنشی نامیده میشد.
کورش دوم بین همۀ کشورگشایان باستان از جایگاه خاصی برخوردار است، چون در کنار پشتیبانی از نوآوریهای فنی دیدگاهها و سیاستگذاری های انساندوستانهای نیز بهنام او ثبت شده است. بیشتر سرزمینهایی که کورش تسخیر کرد از کمبود آب و منابع آبی رنج میبردند، بنابراین کورش به مهندسان خود دستور داد با زنده کردن یک تمهید قدیمی معروف به قنات برای رساندن آب سفرههای زیرزمینی به سطح زمین کانالهایی سراشیب حفر کنند که حفرههایی عمودی معروف به میلۀ چاه به فاصلههای مساوی در آنها تعبیه شده باشد و آب بتواند از آن حفرهها بالا بیاید. این امر موجب شده اغلب کورش دوم را ابداعکنندۀ قنات بدانند، درحالیکه به گواه کتیبۀ مربوط به نبرد سارگُن دوم، پادشاه آشور (حکمرانی 722 تا 705 پیش از میلاد)، با پادشاهی اورارتو در 714 پیش از میلاد، قدمت این تمهید بسیار بیشتر است. سارگُن دوم در کتیبۀ خود به قناتهای مورد بهرهبرداری در اطراف شهر اولهو در غرب ایران (که محل دقیق آن هنوز مشخص نیست) اشاره میکند که فرسنگها دورتر از هر رودخانهای زمینهای کشاورزی حاصلخیز را آبیاری میکردند. کورش دوم، از قرار معلوم، سامانۀ قنات را در مساحت بسیار بیشتری گسترش داد، اما خود قنات از ابداعهای مردمان قدیمیتر ایران بود، همینطور یخچال و یخدان – سازههای گنبدی خنککننده برای ساختن یخ و نگهداری آن – که استفاده از آن نیز با پشتیبانی کورش گستردهتر شد.
تلاشهای بشردوستانۀ کورش دوم روی «استوانۀ کورش» به ثبت رسیده که شرحی از دیدگاهها و سیاستگذاریهای او ارائه میدهد، از جمله این که همۀ مردم زیر فرمان او باید آزاد باشند هرطور میخواهند زندگی کنند بهشرط آن که با دیگران در صلح و آرامش بهسر برند. کورش دوم پس از فتح بابِل به یهودیان – که بهدست نبوکدنصر دوم (حکمرانی 605 تا 562) به اسارت درآمده و از سرزمین خود به بابِل آورده شده بودند – اجازه داد به یهودیه بازگردند و حتا کمکهزینهای در اختیارشان گذاشت تا معبد خود را دوباره بنا کنند. مردمان لیدیا نیز به پرستش ایزدبانوی خود، کیبِله، ادامه دادند و هیچ قومی مجبور نشد از باورهای خود دست بکشد. تنها خواستۀ کورش دوم این بود که شهروندان امپراتوریاش در صلح و صفا با یکدیگر بهسر برند، برای سپاه او سرباز بفرستند، و به او مالیات بپردازند.
او برای حفظ ثبات در سراسر امپراتوری یک نهاد حکومتی نظاممند ایجاد کرد که در آن خودش در رأس هرم قدرت قرار میگرفت، سپس مشاورانش بودند که فرمانهای او را به دبیران دیکته میکردند و آنان فرمانها را پس از نوشتن برای شَهرَبها (خشترپاون به فارسی باستان، شهربان، یا ساتراپ به یونانی) به ولایت های گوناگون (شهرَبانی) بفرستند. شَهرَبها فقط مسئول رسیدگی به امور اداری و دیوانی بودند و برای امور نظامی یک فرماندۀ ارشد سپاهیان و نیروهای انتظامی وجود داشت. هدف کورش از تقسیم مسئولیتهای حکومتی بین شَهربها کاهش امکان گردآوری پول و قدرت توسط مقامهای رسمی و کم کردن احتمال کودتا و شورش بود.
فرمانهای کورش – و خبرهای دیگر – از راه شبکهای از جادهها منتقل میشد که شهرهای اصلی امپراتوری را به هم متصل میکردند. معروفترین این جادهها «جادۀ شاهی» بود که بعدها توسط داریوش اول بین شوش و سارد ساخته شد. پیکهایی که در این جادهها رفت و آمد میکردند میتوانستند به فاصلۀ دو روز راه پس از هر شهر به یک برج دیدهبانی و استراحتگاه بین راه برسند که در آنجا آب و غذا و جای استراحت و اسبهای تازه نفس برای ادامۀ سفرشان فراهم بود. هرودُت از سامانۀ پُستی ایران بهعنوان یکی از شگفتیهای روزگار خود یاد میکند، و همین سامانه بود که سرمشق سامانههای پُستی بعدی قرار گرفت.
کورش شهر تازهای بهنام پاسارگاد بنا کرد و آن را پایتخت خود قرار داد، اما به سه شهر دیگر، بابِل، اکباتان و شوش، نیز بهعنوان مراکز اداری رفت و آمد میکرد. جادههای اصلی بین این شهرها و شهرهای دیگر موجب میشدند که پادشاه همواره در جریان امور قرار بگیرد. کورش به باغهای بزرگ نیز علاقه داشت و با استفاده از رشتههای قنات باغهای شکوهمندی معروف به پری–دیزا یا پردیس ایجاد کرد. میگویند او سعی میکرد به همان اندازه که برای ادارۀ امپراتوری، و گسترش آن، وقت میگذاشت در این باغها نیز وقت بگذراند.
کورش در 530 پیش از میلاد، احتمالن در میدان نبرد، کشته شد و پسرش کمبوجیۀ دوم (حکمرانی 530 تا 522 پیش از میلاد) به جای او نشست که سرحد امپراتوری ایران را تا مصر گسترش داد. بحثهای کارشناسان درمورد هویت جانشین او همچنان ادامه دارد و عده ای برادرش بردیا و برخی دیگر یک غاصب از قوم ماد به نام گئوماتا را جانشین او می دانند که در 522 پیش از میلاد حکومت را بهدست گرفت. گفته میشود کمبوجیۀ دوم بهدست برادرش به قتل رسید و گئوماتا وقتی کمبوجیۀ دوم در مصر مشغول کشورگشایی بود خود را بهعنوان بردیا جا زد. در هر صورت، چیزی نگذشت که یکی از نوادگان آریارَمنه، برادر کورش اول، در همان سال 522 پیش از میلاد گئوماتا را به قتل رساند و خود با نام داریوش اول (معروف به داریوش بزرگ، حکمرانی 522 تا 486 پیش از میلاد) به تخت نشست. داریوش بزرگ قلمرو امپراتوری را باز هم گسترش داد و شماری از معروفترین برنامههای ساخت و ساز را آغاز کرد. یکی از آنها شهر بزرگ پرسپولیس بود که یکی دیگر از پایتختهای امپراتوری ایران شد.
داریوش اول سیاستهای روادارانه و بشردوستانۀ کورش دوم را ادامه داد، ولی در دوران حکومت خود با شورشهای بزرگی روبهرو شد. البته این امری بیسابقه نبود و دست کم از زمان فرمانروایی سارگُن بزرگ (حکمرانی 2334 تا 2279 پیش از میلاد) بر امپراتوری اکدی در میانرودان بهبعد هر بار فرمانروایی از دنیا میرفت مردمانی در گوشه و کنار قلمرو او سر به شورش برمیداشتند. اما شورش مستعمرههای یونانینشین یونیا در آسیای صغیر، بزرگترین شورش زمان داریوش، ارتباط چندانی به این الگو نداشت و بیشتر به برخوردها و بدفهمیهایی مربوط میشد که سالها بعد از بهقدرت رسیدن داریوش بین آتن و دربار ایران پیش آمد. داریوش پس از سرکوب این شورش به یونان لشگر کشید اما پیشروی او با شکست در نبرد ماراتن در 490 پیش از میلاد متوقف ماند.
پس از مرگ داریوش اول، پسرش خشایارشای اول (حکمرانی 486 تا 465 پیش از میلاد) به جای او نشست و به گفتۀ هرودُت عظیمترین لشگر تاریخ تا آن زمان را گرد آورد و در 480 پیش از میلاد به یونان حمله کرد اما این جنگ نیز در نهایت با شکست ایران به پایان رسید. خشایارشا از آن پس وقت خود را صرف ساخت و ساز – بهخصوص افزودن به کاخهای پرسپولیس – کرد و جانشینان او نیز این کار را ادامه دادند. ایران هخامنشی از آن پس رویهمرفته قدرتی نسبتن باثبات در منطقه بهشمار میرفت تا این که اسکندر مقدونی به آن حمله کرد و با شکست دادن داریوش سوم (336 تا 330 پیش از میلاد) به حکومت هخامنشیان پایان داد. داریوش سوم به دست بِسوس، شَهرَب باختر که پسرعموی او و از فرماندهان مورد اعتمادش بود، بهقتل رسید و بِسوس با عنوان اردشیر پنجم (حکمرانی 330 تا 329 پیش از میلاد) به تخت نشست، اما چیزی نگذشت که اسکندر که خود را جانشین داریوش میدانست این آخرین پادشاه هخامنشی را به جرم قتل او اعدام کرد.
امپراتوریهای سلوکی و اشکانی
پس از مرگ اسکندر در 323 پیش از میلاد، امپراتوری او بین فرماندهان لشگرش تقسیم شد. یکی از آنها، سلوکوس اول نیکاتُر (یا پیروز، حکمرانی 305 تا 281 پیش از میلاد)، فرمانروایی بر آسیای مرکزی و میانرودان را بهدست آورد. او امپراتوری سلوکی را بنیان گذاشت و به کشورگشایی و گسترش فرهنگ هلنی (یونانی) در منطقه پرداخت. سلوکوس اول الگوی ایرانی مملکتداری و رواداری دینی را حفظ کرد ولی مقامهای بالای حکومتی را به یونانیان سپرد. ایرانیان و یونانیان وصلتهای زیادی با هم کرده بودند، اما سلوکیان از فرهنگ یونانی برخاسته و از آن پشتیبانی میکردند و زبان رسمی دربار آنان یونانی بود. سلوکوس اول در آغاز فرمانروایی به سرکوب شورشها در برخی مناطق و فتح برخی مناطق دیگر پرداخت ولی همواره از سیاستهای حکومتی ایرانی که تا آن روز خیلی خوب جواب داده بودند، پیروی میکرد.
همین رویه را جانشینان سلوکوس نیز در پیش گرفتند، بااینحال هیچکدام از رویارویی با شورشهای گوناگون گریزی نداشتند. بزرگترین شورش در زمان سلوکیان شورش پارتیها و باختریها بود. در 247 پیش از میلاد، ارشک اول پارتی (حکمرانی 247 تا 217 پیش از میلاد) پادشاهی مستقلی بنا کرد که مبنای امپراتوری اشکانی شد. پادشاه سلوکی آنتیوخوس سوم (آنتیوخوس بزرگ، حکمرانی 223 تا 187 پیش از میلاد) در حدود 209 پیش از میلاد قلمرو پارت را مدت کوتاهی دوباره در اختیار گرفت، ولی قدرت اشکانیان رو به افزایش بود و دولت سلوکیان مستعجل.
آنتیوخوس سوم، آخرین پادشاه قدرتمند سلوکی، تا مدتی در بازپسگیری و گسترش امپراتوری سلوکی موفق عمل کرد، ولی در 190 پیش از میلاد در «نبرد ماگنِسیا» از لشگر روم شکست خورد و با «پیمان آپامیا» (188 پیش از میلاد) سرزمینهای زیادی را از دست داد، طوری که امپراتوری سلوکی به کمتر از نصف مساحت قبلی کاهش یافت. اندکی بعد، فرهاد اول پادشاه اشکانی (حکمرانی 176 تا 171 پیش از میلاد) با استفاده از شکست و ناتوانی سلوکیان به گسترش قلمرو پارت پرداخت و سرزمین های سلوکی را یکی پس از دیگری به امپراتوری اشکانی ملحق کرد. جانشین او، مهرداد اول (حکمرانی 171 تا 132 پیش از میلاد)، با تثبیت حکومت خود بر این سرزمین های الحاقی توانست مرزهای امپراتوری اشکانی را باز هم گسترش دهد.
قلمرو اشکانی هرچه گستردهتر میشد، امپراتوری سلوکی بیشتر آب میرفت. آنتیوخوس چهارم اپیفانِس (یا شکوهمند، حکمرانی 175 تا 164 پیش از میلاد) یکسر روی منافع شخصی خود متمرکز بود و جانشینان او نیز کار چندانی جز این نکردند. سرانجام سلوکیان به دنبال شکست خوردن از فرمانده لشگر روم، پُمپِی بزرگ (107 تا 48 پیش از میلاد) به یک قلمرو کوچک تشریفاتی در سوریه بسنده کردند، درحالیکه در همان زمان (سال 63 پیش از میلاد) امپراتوری اشکانی در اوج قدرت بود و مهرداد دوم (124 تا 88 پیش از میلاد) سرزمینهای گوناگون را یکی پس از دیگری تسخیر میکرد.
اشکانیان با کوچک کردن اندازۀ شهَرَبیها (که اکنون به یونانی اِپارخیا نامیده میشدند) امکان بروز شورشهای محلی را پایین آوردند و به پادشاهان سرزمینهای فتحشده اجازه دادند همچنان با حفظ تمامی حقوق و امتیازهای خود بر مسند قدرت باقی بمانند. این پادشاهان خراجگزار امپراتوری بودند و در عین پر کردن خزانۀ اشکانی از صلح و ثبات منطقۀ خود نیز پاسداری میکردند چون این کار بهسود خودشان تمام میشد. ثبات سراسری حاصل از این وضعیت به رفاه همگانی منجر شد، که به نوبۀ خود به هنر و معماری پارتی – آمیزهای از عناصر فرهنگی پارسی و هلنیستی – امکان شکوفایی داد و در کنار آن امکان رونق تجارت در سرتاسر امپراتوری را فراهم آورد.
ارتش اشکانی قدرتمندترین نیروی نظامی زمان خود بود، و سوارهنظام بیبدیلِ آن در یک تمهید جنگی معروف به «تیرِ پارتی» استاد بود. در این تمهید، کمانداران سواره تظاهر به عقبنشینی میکردند، اما بعد از مدتی برمیگشتند و دشمن را که در تعقیب آنان خیلی نزدیک شده بود زیر رگبار تیرهای خود میگرفتند. این ترفند نظامیِ پارتی دشمن را کاملن غافلگیر میکرد و حتا وقتی نیروهای مخالف از آن خبردار شدند همچنان موثر باقی ماند. اشکانیان به فرماندهی اُرُد دوم (حکمرانی 57 تا 37 پیش از میلاد) نیروهای کراسوس، تریومویر روم، را در «نبرد کارهای» در 53 پیش از میلاد بهراحتی شکست دادند و خود او نیز در همین نبرد کشته شد. پارتیان در سال 36 پیش از میلاد نیز به نیروهای مارکوس آنتونیوس (مارک آنتونی) چیره شدند و بدین ترتیب دو ضربۀ کاری بر قدرت و روحیۀ ارتش روم وارد آوردند.
امپراتوری ساسانی
با این همه، قدرت روم رو به افزایش بود. آگوستوس (حکمرانی 27 پیش از میلاد تا 14 میلادی) امپراتوری روم را بنیان گذاشت و تا 165 میلادی امپراتوری اشکانی در پی نبردهای پیدرپی با رومیها قدرت خود را تا حد زیادی از دست داد. سرانجام آخرین پادشاه اشکانی، اردوان چهارم (حکمرانی 213 تا 224 میلادی) در نبرد با اردشیر اول (حکمرانی 224 تا 240 میلادی)، از نوادگان داریوش سوم و از خاندان سلطنتی پارس، کشته شد. اردشیر اول هدفی بزرگتر از بنای یک امپراتوری قدرتمند و باثبات بر اساس برداشتهای روز از آموزه های زرتشتی و دور نگه داشتن آن از هرگونه گزند یا نفوذ رومیها نمیشناخت. او در راستای این هدف در آخرین سال سلطنتش فرزند خود شاپور اول (حکمرانی 240 تا 270 میلادی) را در فرمانروایی شریک کرد. اردشیر اول چند ماه بعد از دنیا رفت و شاپور اول شاهنشاه (شاهِ شاهان) شد و دست به یک سلسله عملیات نظامی زد که هدف اصلیشان بزرگتر کردن قلمرو امپراتوری و پاسداری از مرزهای آن بود.
شاپور اول، مثل پدرش، یک زرتشتی باایمان بود ولی همچنان سیاست رواداری دینی را بر اساس الگوی هخامنشی ادامه میداد. یهودیان و مسیحیان و پیروان همۀ دینهای دیگر در سراسر امپراتوری ایران آزاد بودند که مراسم دینی خود را برگزار کنند، پرستشگاههای دین خود را بسازند، و منصبهای دولتی را نیز در اختیار بگیرند. مانی پیامبر (216 تا 274 میلادی) بنیان گذار کیش مانوی، از میهمانان دربار شاپور اول بود. هرچند این رویه پس از مرگ شاپور اول سراپا دگرگون شد و شاهان ساسانی به ترغیب موبدان زرتشتی به تعقیب و آزار پیروان سایر دینها، بهخصوص مسیحیان و یهودیان، پرداختند.
شاپور اول مدیری توانا محسوب میشد و امپراتوری تازه بناشدۀ خود را با کاردانی کامل از پایتخت خود در تیسفون (محل سابق دربار اشکانی) اداره میکرد. تعداد زیادی برنامههای ساختوساز و آبادانی به او نسبت داده شده، و او را عامل ابداع تالارهای ورودیِ گنبددار و مناره در معماری ایرانی دانستهاند. احیای استفاده از قنات (که در زمان اشکانیان بهفراموشی سپرده شده بود) و یخچال و نیز رواج دادن ساخت بادگیر، که در اصل اختراعی مصری است، برای تهویه و خنک کردن ساختمان از دیگر دستاوردهای او شمرده میشود. بنای شکوهمند «تاق کسرا» در تیسفون، که تا امروز پابرجا مانده، به احتمال زیاد به سفارش شاپور اول ساخته شده، هرچند برخی پژوهشگران ساخت این بنا را به یکی از جانشینان او یعنی خسرو اول نسبت دادهاند.
از دیدگاه زرتشتی، شاپور اول و سایر شاهان ساسانی نیروهای نور و یاران اهورا مزدا بودند که وظیفه داشتند به نبرد با نیروهای تاریکی و آشوب که در وجود رومیها متجلی بود، برخیزند. جنگهای شاپور اول با رومیها اغلب با پیروزیهای چشمگیر همراه بود و حتا در یکی از آنها امپراتور روم، والریانوس (حکمرانی 253 تا 260 میلادی) به اسارت درآمد. شاپور اول خود را پادشاهی جنگاور میدانست و با بهرهگیری کامل از ضعف امپراتوری روم در جریان «بحران قرن سوم» (235 تا 284 میلادی) توانست چهرۀ فرمانروایی کشورگشا را از خود به یادگار بگذارد.
شاپور اول بنای استواری برای امپراتوری ساسانی و جانشینان خود باقی گذاشت. بزرگترین این جانشینان خسرو اول (معروف به انوشیروان دادگر، حکمرانی 531 تا 579 میلادی) بود. خسرو اول با اصطلاح قوانین مالیاتی وضعیت برابری اجتماعی را بهبود بخشید، قلمرو امپراتوری را به چهار قسمت تقسیم کرد و دفاع از هر قسمت را به یک لشگر سپرد تا امکان واکنش سریع در برابر تهدیدهای خارجی یا داخلی فراهم باشد، در مرزها حفاظت شدیدتری برقرار کرد، و اهمیت آموزش را در جامعه بالا برد. «دانشگاه گُندیشاپور»، که خسرو اول بنیان گذاشت، یک مرکز علمی و پزشکی برجسته بود که دانشورانی از هند، چین، یونان و جاهای دیگر را برای تدریس و تبادل دانش به خود جذب میکرد.
خسرو اول دیدگاه منفی ایرانیان باستان نسبت به بردهداری را نیز احیا کرد. اسیران جنگی در امپراتوری روم به بردگی کشیده میشدند؛ اما در امپراتوری ساسانی همتای خدمتکاران و کارگران روزمزد بهحساب میآمدند. کتک زدن یا آسیب رساندن به کارگر و خدمتکار عملی مجرمانه بود و مرتکب آن از هر طبقۀ اجتماعیای که بود به مجازات میرسید، به همین خاطر زندگی «بردگان» در امپراتوری ساسانی بسیار بهتر از زندگی همتایان آنها در سرزمینهای دیگر بود.
امپراتوری ساسانی نقطۀ اوج فرهنگ و مملکتداری ایرانی در عهد باستان محسوب میشود، چون به جنبههای برتر امپراتوری هخامنشی و پیشبرد آنها تکیه دارد. بااینحال، این امپراتوری نیز مثل بیشتر حکومتهای دیگر بهخاطر ضعف در فرمانروایی، فساد مقامهای دینی، و نیز همهگیری طاعون در سالهای 627 تا 628 میلادی رو به انحطاط گذاشت. ایران ساسانی در زمان حملۀ عربهای مسلمان در قرن هفتم میلادی بهشدت درگیر کشمکشهای داخلی، جنگ قدرت و مشکلات اقتصادی بود و توان مقاومت نداشت. اما فرهنگ و هنر و معماری و فناوری ایرانی پایدار ماند و به منبع مهم تغذیۀ فرهنگ و هنر اسلامی تبدیل شد. تمدن والای ایران باستان امروزه همچنان در پیوندهای ناگسستنیِ ایرانیان با گذشته تاریخیشان به حیات خود ادامه میدهد.
ایران امروز به لحاظ جغرافیایی در قلب سرزمین باستانی پارس قرار گرفته، اما کشور جمهوری اسلامی ایران مجموعهای از فرهنگهای گوناگون را در خود جا داده است. ایرانی بودن به معنی داشتن تابعیت ایران است درحالیکه پارسی بودن به قومیت اشاره دارد؛ این دو با هم فرق میکنند. بااینهمه، میراث چندفرهنگی ایران یادآور کهنالگوی رواداری در امپراتوری پارسیان است که قومیتهای گوناگون بسیاری را زیر پرچم خود گرد آورده بود، گذشتهای که اکنون در گوناگونی و مهماننوازی جامعۀ ایرانی بازتاب دارد.