مقدونیه یک کشور پادشاهی باستانی در شمال شبهجزیرۀ یونان بود، که نخستین ساکنان آن، قبیلۀ ماکِدنی (Mackednoi) که نامشان را به این سرزمین دادند، به گفتۀ هرودُت خود را از مردمان «هِلِنی» (نام عمومی یونانیها) میدانستند.
بنیانگذار پادشاهی مقدونیه در سدۀ هفتم پیش از میلاد کارانوس (Caranus) بود، که به احتمال زیاد شخصیتی نیمهاسطورهیی است و نام ایزد ماکِدُن («ماکِدنُس» هم نوشته شده)، پسر زئوس، را روی او گذاشته بودند. ماکِدنیها تا چند صد سال ارتباط چندانی با سرزمینهای یونانی جنوب نداشتند، و یونانیها نیز آنها را بربر و وحشی میدانستند و فقط برای تهیۀ مواد خامی که در مقدونیه فراوان بود، بهویژه الوارهای ساخت کشتی، به سراغشان میرفتند. بدین ترتیب رابطۀ ماکِدنیها و یونانیها از همان آغاز با تحقیر و آزردگی همراه بود.
مقدونیه در زمان دومین تهاجم ایرانیان به یونان در ۴۸۰ پیش از میلاد خراجگذار ایران محسوب میشد و ناگزیر باید در گردآوری قوای نظامی سهم خود را ادا میکرد. اما در هر صورت بهنظر نمیرسد طرفداری از ایران در این جنگ رابطۀ ناخوش مقدونیه و یونان را بدتر کرده باشد. پس از پیروزی یونانیان و بیرون راندن سپاه ایران از اروپا، مقدونیه ترجیح داد همچنان حساب خود را از بقیۀ سرزمینهای یونانینشین جدا نگه دارد. به همین خاطر، کشمکشها و جنگ و جدال مداوم بین دولت-شهرهای یونانی خیلی دامنگیر مقدونیه نشد.
این وضعیت با به تخت نشستن فیلیپ دوم مقدونی (فرمانروایی ۳۵۹ تا ۳۳۶ پیش از میلاد) از بنیان تغییر کرد. فیلیپ دوم با روشی هدفمند یکایک دولت-شهرهای یونانی جنوب را زیر فرمان خود درآورد. پس از ترور فیلیپ در ۳۳۶ پیش از میلاد، پادشاهی به پسر او اسکندر مقدونی (یا اسکندر کبیر، فرمانروایی ۳۳۶ تا ۳۲۳ پیش از میلاد) رسید. او که عاشق فرهنگ و تمدن یونانی بود، برای گسترش آن به سراسر جهان شناختهشدۀ باستان دست به کشورگشایی گسترده زد. پس از مرگ اسکندر در ۳۲۳ پیش از میلاد، یونانیهای جنوب که هرگز علاقهای به مقدونیها و حکومت آنها نداشتند دست به مخالفت و شورش زدند و هر چیزی را که حتا ذرهای نشان از مقدونی بودن داشت، طرد و تحقیر میکردند. با این حال، مقدونیه همچنان پادشاهی مستقل و نیرومند خود را حفظ کرد تا سرانجام، همراه بقیۀ یونان، در حدود ۱۴۶ پیش از میلاد بهصورت یکی از ایالتهای امپراتوری رُم باستان (روم) درآمد.
سرآغاز تاریخ و رابطه با یونان
در اوایل سدۀ هفتم پیش از میلاد، مقدونیها به سرکردگی پادشاه خود، کارانوس (Caranus)، در قسمت مرکزی سرزمین آتی مقدونیه ساکن شدند، و به مرور زمان مستعمرهنشینهای خود را در شمال و جنوب بنا کردند. این جریان موجب شد مردمان تِسالی و ایلیری ساکن منطقه از آنجا به قسمتهای جنوبیتر شبهجزیرۀ بالکان کوچ کنند. به نوشتۀ منابع باستانی (مثل هومِر در سدۀ هشتم پیش از میلاد و بعدها استرابون، ۶۳ پیش از میلاد تا ۲۳ میلادی)، سرزمین مقدونیه تا پیش از ورود مقدونیها به آن اِماتیا (Emathia) نامیده میشد، ولی آنها نام ایزد حامی خود، ماکِدُن، را روی آن گذاشتند. نام ماکِدُن در کاتالُگ زنان اثر هِزیُد، شاعر یونانی سدۀ هشتم پیش از میلاد، در زمرۀ ایزدان مورد پرستش یونانیان آمده است. وینتراپ لینزی آدامز، نویسنده و پژوهشگر، مینویسد:
بنا بر افسانههای پیدایش این قوم، آنها از تبار یکی از پسران زئوس به اسم ماکِدون بودند، که خود دو پسر به نامهای پیهرُس و آماتُس داشت (این دو یک پیشینۀ دینی هم به دو نام جغرافیایی و قومی موجود اضافه میکردند). مقدونیها به گویشی به نام ماکِدنیک (Makednic) حرف میزدند، که بفهمی نفهمی با یونانی آیولیایی یا شمال غربی خویشاوندی داشت، ولی آن قدری متفاوت بود که در عمل برای یونانیهای یونیایی-زبان (Ionian) و دُریایی-زبان (Dorian) جنوب غیرقابل فهم باشد. (۳)
زبان تنها مرز جداکنندۀ شمال و جنوب شبه جزیرۀ یونان نبود. هرودُت (حدود ۴۸۴ تا ۴۲۵ یا ۴۱۳ پیش از میلاد) استدلال میکند که مقدونیها یونانی بودند، ولی در همان حال از فحوای کلامش برمیآید که آنها غیر-یونانیهایی بودند که فقط ایزدان یونانی را میپرستیدند. هرودُت نخستین پادشاه آنها را پِردیکّاس (Perdiccas)، از نوادگان تِمِنوس (Temenus) میداند، که خود از تبار پهلوان یونانی، هراکلِس (هرکول) بوده است (تواریخ، کتاب ۸، فصل ۱۳۷، بند ۱). او بعد از این که مقدونیها را از طریق هرکول به یونانیها پیوند میدهد، به صراحت ابراز میکند که این ادعای مقدونیها است، نه یونانیها، و یونانیها فقط در یک مورد آن را وارد میدانند که آن هم اسکندر یکم مقدونی است (تواریخ، کتاب ۵، فصل ۲۲). این ادعا وقتی پیچیدهتر میشود که هرودُت مینویسد یونانیها اسکندر یکم را بهدلیل خدمتهای زیادی که بهویژه در جنگ با ایرانیها به آنان ارائه داده بود، فیلهِلِنی (Philhellene، «یونانیدوست») مینامیدند، عنوانی که خاص غیر-یونانیها بود. پژوهشگران رویهمرفته به این نتیجه رسیدهاند که ملیت مقدونیها هرچه بوده، یونانیهای ساکن دولت-شهرهای جنوب آنها را از خود نمیدانستند. پیتر گرین، پژوهشگر تاریخ باستان، توضیح میدهد:
نگرش دولت-شهرهای یونانی نسبت به این جماعتِ فرو-هومِری آمیخته با تحقیری چندلایه و از ته دل بود. آنها مقدونیها را از بنیان مردمانی نیمه-وحشی، فاقد زبان و گویش قابل فهم، و دارای نهادهای سیاسی عقبمانده میدانستند؛ جنگجویانی بهدردنخور با ذاتی پیمانشکن، که پوست خرس بهتن میکردند و به خوردن پسماندهها عادت داشتند، و خوی آدمکشی و زنای محارم بینشان رایج بود. (۶)
مقدونیها هرچند بهظاهر خود را در حاشیه نگه میداشتند، اما شواهد بارزی در دست است که همواره در پی بهدست آوردن پذیرش و مقبولیت نزد یونانیهای جنوب بودند. این شواهد دست کم از زمان اسکندر یکم (فرمانروایی ۴۹۸ تا ۴۵۴ پیش از میلاد، نخستین چهرۀ تاریخی مقدونیه) خود را نشان میدهند، که همواره تلاش میکرد تبار خود را مرتبط با پادشاهان قدیم آرگوس (که از چهرههای درخشان تاریخ یونان بودند) معرفی کند. بحث پژوهشگران بر سر چند و چون دودمان و تبار واقعی اسکندر یکم هنوز به نتیجۀ قطعی نرسیده، اما به هر حال این ادعای او مورد پذیرش بزرگان یونان قرار گرفت و آنها در حدود ۵۰۴ پیش از میلاد به او اجازه دادند در بازیهای المپیک شرکت کند، افتخاری که فقط مخصوص یونانیها بود. از این زمان اسکندر یکم دربار خود را بر اساس الگوی آتنی شکل داد و شاعران و سخنوران یونانی را به آن دعوت کرد.
اما در این حال هم یونانیها دست از کوچک شمردن مقدونیها برنداشتند، و همچنان مقدونیه را فقط بهخاطر منابع سرشاری که داشت لایق توجه میدانستند. سرزمین مقدونیه از قسمتهای پست و بلند تشکیل میشد. بلندیهای کوهستانی آن جنگلپوش بود و سرزمینهای پست شامل درهها و دشتهای صاف و هموار و مناسب کشاورزی، که سه رود عمده در آنها جریان داشت. محصول این زمینها و چوب جنگلها صادرات اصلی ساکنان اولیۀ مقدونیه را تشکیل میدادند، موقعیتی که در تمام طول تاریخ تا امروز به قوت خود باقی مانده است.
تفاوت در جغرافیای اقلیمی موجب پیدایش جمعیتهای کوچک مستقل شد، که در نهایت زیر لوای یک حکومت تکسالار با هم متحد شدند. مرکز فرمانروایی این حکومت در آغاز شهر آیگای (Aigai، یا وِرگینا، Vergina) و بعدها شهر پِلّا (Pella) بود. ادارۀ امور مملکتی با شخص پادشاه بود، اما استانهای زیر فرمان او قوانین و رسوم مستقل خودشان را در داد و ستد داشتند، یعنی همان سیاستی که از همان آغاز بین قبیلههای جدا از هم و دارای سرکردگان محلی رایج بود. داد و ستد در مقدونیه همچنان بهصورت معاملۀ پایاپای کالا انجام میشد و استفاده از پول و سکه تا پیش از سدۀ پنجم پیش از میلاد رواج نداشت. به همین خاطر، کشاورزی، بهویژه در سرزمینهای پَست، تکیهگاه مهمی بهحساب میآمد. مقدونیها برخلاف همسایگان جنوبی، خودشان روی زمین کار میکردند و برده نگه نمیداشتند؛ همین رسم آنها علت دیگری برای ناخشنودی به دست یونانیها میداد.
نخستین پادشاهان و فرهنگ مقدونی
پادشاهان مقدونی تا پیش از اسکندر اول چهرههایی نیمه-تاریخی محسوب میشوند و دربارۀ فرمانروایی آنها اطلاع زیادی در دست نیست. پدر اسکندر اول، آمینتاس یکم (Amyntas؛ فرمانروایی ۵۱۱ تا ۴۹۸ پیش از میلاد)، نخستین پادشاه مقدونی است که نامش در پیماننامهها و عهدنامههایی با سرزمینهای دیگر ظاهر میشود. در دوران فرمانروایی او مقدونیه در سال ۵۱۰ پیش از میلاد، زیر فشار داریوش اول هخامنشی، به یکی از دولتهای خراجگزار شاهنشاهی ایران تبدیل شد. اسکندر یکم همین موضع را نگه داشت، احتمالن به این خاطر که بتواند از آن به نفع یونانیان بهرهبرداری کند و به این ترتیب دیدگاه آنها نسبت به مقدونیه را تغییر بدهد. اما پسر و جانشین او، پِردیکّاس دوم (فرمانروایی ۴۵۴ تا ۴۱۳ پیش از میلاد) بنا را بر این گذاشت که از هر آبرویی که پدرش از یونانیها خریده، تا حد امکان سود ببرد. به نوشتۀ گرین:
[پِردیکّاس] در کمال خونسردی آتن و اسپارت را به بدگمانی علیه هم تحریک میکرد، به هردو طرف الوار میفروخت، پیماننامههای انحصاربخش را مثل آب خوردن میبست و بعد بهراحتی ریزریز میکرد. او در همین حال مراقب بود مقدونیه را از هر گونه درگیری مستقیم و جدی در جنگ پلوپونِزی دور نگه دارد، و با این روش موفق شد از ریزش مخرب نیروهای کارآمد کشور خود، که موجب ضعف هر دو طرف درگیری [آتن و اسپارت] شده بود، جلوگیری کند. (۸)
با این همه، مقدونیۀ زمان پِردیکّاس هم جایگاه بهتری نزد یونانیها، بهویژه آتنیها، پیدا نکرد، گو این که با مسئلۀ بیاتحادی داخلی و اقتصاد کمتوان نیز دست به گریبان بود. اما پس از پِریکّاس، پسرش آرخِلائوس یکم (Archelaus؛ فرمانروایی ۴۱۳ تا ۳۹۹ پیش از میلاد)، موفق شد در روزگار ناتوانی دولت-شهرهای یونان پس از جنگ پلوپونزی دولت مقدونیه را به موقعیتی نزدیک به همپایگی با آنها برساند. او دست به بازسازی و اصلاح ارتش زد، ولایتهای جداییطلب منطقه را با ثبات بیشتری زیر لوای حکومت مرکزی آورد، و برنامۀ فرهنگی مفصلتری برای هلنی کردن دربار و پایتخت خود تدارک دید.
طبعن بخش بزرگی از موفقیت آرخِلائوس حاصل شرایط بود: آتن جنگ پلوپونزی را به اسپارت باخته بود و برای ساخت کشتیهای تازه به مقادیر عظیمی الوار نیاز داشت. ولی گذشته از آن، آرخِلائوس هم بصیرت لازم را دارا بود و میتوانست ببیند برای برتری کشور مقدونیه و بهویژه قلمرو پادشاهی مرکزی آن چه باید کرد. او شماری از سرشناسترین هنرمندان و شاعران یونان را به دربار خود آورد، که یکی از آنها اِئوریپیدِس (اوریپید، حدود ۴۸۰ تا حدود ۴۰۶ پیش از میلاد) بود، و به حمایت گسترده از فرهنگ والا پرداخت.
آرخِلائوس در حدود ۳۹۹ پیش از میلاد هنگام شکار بهدست یکی از همراهان خود (شاید یک شریک عشقیِ سابق) به نام کراتیوآس (Crateuas) کشته شد، که به مدت چهار روز فرمانروایی را در اختیار گرفت تا این که توسط پسر آرخِلائوس، اُرِستِس (فرمانروایی ۳۹۹ تا ۳۹۸ پیش از میلاد)، از فرمانروایی برکنار و کشته شد. پس از حدود یک سال، عمو و سرپرست اُرِستِس، آیروپوس دوم (Aeropus؛ فرمانروایی حدود ۳۹۸ تا ۳۹۴ پیش از میلاد)، او را کشت و تاج و تخت را تصاحب کرد. دو پادشاه بعدی، آمینتاس دوم نوۀ اسکندر یکم و پائوسانیاس پسر آیروپوس دوم، هر کدام پس از چند ماهی فرمانروایی کشته شدند، تا نوبت به آمینتاس سوم (فرمانروایی ۳۹۲ تا ۳۷۰ پیش از میلاد) رسید که یکی دیگر از نوادگان اسکندر یکم بود.
آمینتاس سوم به تقویت مرزهای کشور در برابر تهاجم بیگانگان پرداخت، داد و ستد با دولت-شهرهای یونان را افزایش داد، و برنامههای آرخِلائوس یکم برای بالا بردن جایگاه مقدونیه را پی گرفت. او نیز هم با آتن و هم با اسپارت پیمان اتحاد بست و قراردادهای پرسودتری برای فروش الوار مقدونیه با آنها امضا کرد. تاریخ آمینتاس سوم را جانشین حقیقی آرخِلائوس یکم میداند، چون او هم یکپارچگی و قدرتی برای کشور به ارمغان آورد که هیچکدام از جانشینان مستقیم آرخِلائوس یکم به آن دست نیافته بودند. آمینتاس سوم در کهنسالی از دنیا رفت و پادشاهی خود را برای پسرش، اسکندر دوم (فرمانروایی ۳۷۰ تا ۳۶۸ پیش از میلاد)، گذاشت، اما او نتوانست در سطح پدرش فرمانروایی کند، و دربار مقدونی بار دیگر محل کشمکش بر سر تاج و تخت پادشاهی شد. جانشین تمامعیار آمینتاس سوم، سرانجام، کوچکترین پسرش، فیلیپ دوم از کار درآمد، که در اواخر سال ۳۹۵ پیش از میلاد به قدرت رسید و کسی بود که سرانجام دولت-شهرهای یونان را به زیر لوای مقدونیه کشید.
فیلیپ دوم مقدونی
اسکندر دوم در ۳۶۸ پیش از میلاد به قتل رسید و پادشاهی به دست قاتل او، پتولمی (بطلمیوس) اهل آلُرُس (Ptolemy of Aloros؛ فرمانروایی ۳۶۸ تا ۳۶۵ پیش از میلاد) افتاد، که به واسطۀ ازدواج – یا دست کم رابطه – با بیوۀ آمینتاس سوم، ائوریدیکی (Eurydice)، مدعی تاج و تخت شده بود. با این حال اشراف مقدونی از او و راه و روش حکومت کردنش راضی نبودند و او سرانجام به دست پِردیکّاس سوم (فرمانروایی ۳۶۵ تا ۳۵۹ پیش از میلاد) کشته شد. پِردیکاس سوم، پسر دوم آمینتاس سوم و برادر اسکندر دوم، بدون هیچ مخالفتی به تخت نشست. برادر کوچکتر او، فیلیپ، از حدود ۳۶۷ پیش از میلاد ابتدا توسط پتولمی به عنوان گروگان سلطنتی به ایلیریها و بعد از مرگ او برای کاهش تنش در دربار به تِبِس فرستاده شده بود، که از قدرتمندترین دولت-شهرهای یونانی بهشمار میرفت. فیلیپ در دربار تِبِس مورد آموزش رسمی در زمینۀ امور نظامی و دیپلماتیک قرار گرفت، و به چشم خود شاهد آرایش جنگی پیروزمندانۀ سپاه تِبِس و در تماس نزدیک با گروه جنگاوران برگزیدۀ تِبِسی معروف به «گروهان مقدس» (هیهرُس لُخُس) بود.
در 364 پیش از میلاد پِردیکاس سوم ترتیب آزادی فیلیپ از تِبِس را داد و او را به مقدونیه بازگرداند. پِردیکاس سوم در حال تدارک نبرد علیه ایلیریها بود که بخشی از شمال مقدونیه را در اشغال خود داشتند. او پیش از رفتن به میدان نبرد، فیلیپ را سرپرست و نایب سلطنت پسر خردسال خود، آمینتاس چهارم، کرد. ولی با کشته شدن او در میدان نبرد در ۳۵۹ پیش از میلاد، دیری نگذشت که فیلیپ برادرزادهاش را از سلطنت برکنار کرد و خود فرمانروایی مطلق را بهدست گرفت. از نظر او آمونتاس چهارم تهدید مهمی محسوب نمیشد، بنابراین امر به کشتنش نداد و حتا زندگی شایستهای هم در دربار مقدونی برایش فراهم کرد (تا این که اسکندر سوم، اسکندر کبیر، به پادشاهی رسید و آمینتاس چهارم به دستور او کشته شد).
فیلیپ دوم بیدرنگ دست به اصلاح و بهروزرسانی کامل و همهجانبۀ ارتش، آموزش نظامی و آموزش همگانی زد. او نیروهای جنگی را افزایش داد و تاکتیکها و آرایشهای جنگیای را که در تِبِس یاد گرفته بود، به سپاه مقدونیه منتقل کرد. در همان حال، برنامۀ هِلنی کردن مقدونیه را مطابق با سیاستگذاریهای آرخِلائوس پیش برد، و در همین راستا از ارسطو (۳۸۴ تا ۳۲۲ پیش از میلاد) دعوت کرد تا آموزگار پسرش اسکندر و همنشینان او باشد.
فیلیپ دوم در فاصلۀ سالهای ۳۵۶ تا ۳۴۸ پیش از میلاد بیش از پیش در مسائل داخلی همسایگان جنوبی کشورش ورود کرد. او بارها با دولت-شهرهای گوناگون برای تسخیر دولت-شهرهای دشمن آنها پیمان اتحاد بست و بعد از موفقیت شهرهای همپیمانانش را نیز به تسخیر درآورد. سخنور نامدار آتن، دِموستِنیس (دِموستن؛ حدود ۳۸۴ تا ۳۲۲ پیش از میلاد) چندین سخنرانی بر ضد پادشاه مقدونی ایراد کرد (که به «خطابههای فیلیپیک» معروف شدند) و به همشهریان خود هشدار داد اعتماد به فیلیپ چقدر میتواند خطرناک باشد. اما هشدارهای او در گرماگرم خشم و هراس نبردهای پی در پی خریدار جدی پیدا نکردند. در سال ۳۳۸ پیش از میلاد فیلیپ دوم و اسکندر سوم نیروهای متحد آتن و تِبِس را در نبرد خایرونیا (Chaeronea) شکست دادند. فیلیپ در پی این پیروزی عظیم «کنگرۀ پان-هلنی» را تشکیل داد که خودش در صدر آن قرار داشت. بدین ترتیب، او در عمل فرمانروا و صاحب اختیار همۀ دولت-شهرهای یونانی شد و آنها را به زیر لوای مقدونیه کشید.
حالا دیگر مقدونیه یک پادشاهی قدرتمند و یکپارچه شده بود که داد و ستد با جنوب و گرفتن خراج از دولت-شهرهای گوناگون ثروتش را مرتب افزایش میداد. فیلیپ دوم سرانجام در ۳۳۶ پیش از میلاد در مجلس عروسی دخترش ترور شد – علت این ترور حتا همان زمان هم درست مشخص نبود – و تاج و تخت او به اسکندر سوم مقدونی رسید، که عزم کرده بود با قدرت و ثروت روزافزون مقدونیه راهی تسخیر و هلنی کردن سراسر جهان شناختهشدۀ آن روز شود.
اسکندر مقدونی
فیلیپ دوم در آستانۀ به اجرا درآوردن نقشۀ نبردی ترور شد، که با هدف فتح بزرگترین ابرقدرت آن روزگار، یعنی شاهنشاهی ایران، کشیده بود. بنابراین اسکندر به محض رسیدن به پادشاهی آن نقشه را پی گرفت. او در ۳۳۴ پیش از میلاد با نیرویی شامل ۳۲۰۰۰ سرباز پیاده و ۵۱۰۰ نفر سوارهنظام پس از عبور از تراکیا خود را به آسیای صغیر رساند و در «نبرد رود گرانیکوس» در شمال غربی سارد نخستین شکست سخت را به سپاه ایرانیان وارد کرد. اسکندر سپس راهی کشورگشایی در فنیقیه، مصر، و میانرودان شد. او سپس به ایران برگشت و سرانجام در ۳۳۱ پیش از میلاد سپاه داریوش سوم هخامنشی را در «نبرد گوگَمِل» (Gaugamel؛ دشتی در نزدیکی اربیل امروز) شکست داد و بدین ترتیب امپراتوری هخامنشی را سرنگون کرد.
اسکندر که سپاهی قدرتمند و خزانهای پر و پیمان را به ارث برده بود، نیازی به بستن پیمان اتحاد با قدرت دیگری نمیدید، و با آزادی کامل به هر اقدامی که خود صلاح میدانست دست میزد. یکی از مهمترین هدفهای او، اگر نگوییم هدف اصلی، درهم آمیختن و یکی کردن همۀ فرهنگها زیر لوای فرهنگ هِلِنی با پخش و گسترش اندیشه، زبان، و هنر یونانی در سراسر دنیا بود. در مقابل، او به فرهنگهای گوناگون نیز علاقه نشان میداد و تا حد ممکن در حفظ و حراست از میراث فرهنگی سرزمینهای فتحشده تلاش میکرد.
اسکندر پس از شکست نهایی داریوش سوم در ۳۳۱، که فرمانروایی کل سرزمینهای شاهنشاهی هخامنشی را به او منتقل کرده بود، نیز از پا ننشست و در ۳۲۷ پیش از میلاد راهی فتح هندوستان شد. میزان موفقیت او در این اقدام تا حد زیادی بستگی به این دارد که به کدام منبع تاریخی استناد کنیم، اما به هر حال پیش از آن که در فتح هند به دستاورد خاصی برسد سربازانش، خسته از سالها جنگیدن و دوری از وطن، تهدید کردند اگر دستور بازگشت ندهد دست به شورش خواهند زد. بدین ترتیب اسکندر از پیشروی در هند دست کشید، هرچند احتمالن هنوز سودای بازگشت به آن را در سر داشت وقتی در ۳۲۳ پیش از میلاد، به دنبال ده روز تب شدید، درگذشت.
مقدونیه در دوران هلنیستی و حکومت رُمیها
اسکندر برای خود جانشینی تعیین نکرده بود. به همین خاطر، امپراتوری عظیمی که بنا کرده بود، پس از قدری کشمکش، بین چهار سردار بزرگ سپاه او تقسیم شد: لیسیماخوس (که فرمانروایی تراکیا و آسیای صغیر را بهدست آورد)؛ پتولمی (بطلمیوس) یکم (فرمانروای مصر، فلسطین، کیلیکیا، نبطیه، قبرس)؛ سلیوکوس (یا سلوکوس) (میانرودان، لِوانت، ایران، و هند)؛ و کاساندرُس، که به فرمانروایی مقدونیه و یونان رسید. این چهار فرمانروا به دیادوکی (Diadochi، جانشینان) معروف شدند، و با این که قلمروهای وسیع و ثروتهای هنگفتی نصیب هر یک شده بود، باز همگی – شاید به استثنای پتولمی یکم – سودای فرمانروایی بر کل امپراتوری اسکندر را در سر میپروراندند. به این ترتیب چیزی نگذشت که «جنگهای دیادوکی» (۳۲۲ تا حدود ۲۷۵ پیش از میلاد) آغاز شد.
این جنگها نه تنها چهار سردار بلکه کسان دیگری را هم که رویای به چنگ آوردن سهمی از امپراتوری اسکندر را داشتند، درگیر کردند. یکی از آنها خواهر ناتنی اسکندر، کینانی (Cynane؛ حدود ۳۵۷ تا ۳۲۳ پیش از میلاد) بود، که موفق شد دختر خود، آدیا (معروف به ملکه ائوریدیکی) را به مردی شوهر دهد که ابتدا به جانشینی اسکندر انتخاب شده بود – برادر ناتنی ناخوشاحوال او آرهیدایوس (بعدها معروف به فیلیپ سوم، فرمانروایی ۳۲۳ تا ۳۱۷ پیش از میلاد). مادر اسکندر، اُلیمپیاس، نیز در این کشمکشها دخالت داشت و در نهایت ترتیب کشتن ائوریدیکی و فیلیپ سوم را داد. پسر خود اسکندر از رکسانا، دختر یکی از بزرگان سُغدی، به نام اسکندر چهارم بارزترین گزینه برای جانشینی او بود، ولی او تنها اندکی بعد از مرگ پدر به دنیا آمد، و هنوز نوجوان بود که در حدود ۳۰۹ پیش از میلاد به دستور کاساندرُس به قتل رسید.
وقتی اسکندر برای کشورگشایی دور از دربار به سر میبرد، سردار بزرگ و قدیمی او، آنتیپاتِر (پدر کاساندرُس)، در مقام نایب سلطنت به امور مقدونیه رسیدگی میکرد (۳۳۴ تا ۳۲۳ پیش از میلاد). اما پس از مرگ اسکندر چیزی نگذشت که او هم در ۳۲۰ پیش از میلاد خود را یگانه فرمانروای سراسر امپراتوری نوبنیاد مقدونی-هلنی خواند. کاساندرُس، بعد از نبردهای پی در پی علیه همرزمان سابق خود به مقدونیه برگشت، به این امید که لابد جانشین پدر خواهد شد. اما آنتیپاتر به جای او دوست و همراه خود، پلیپِرخُن (Polyperchon) را برگزید. بنابراین کاساندرُس با سردار دیگری به نام آنتیگُنوس (Antigonus) متحد شد تا تاج و تخت را بهدست بیاورد. آنتیگُنوس و کاساندرُس پیروزیهای مشترکی را رقم زدند، و کاساندرُس در حدود ۳۰۵ پیش از میلاد به پادشاهی مقدونیه رسید و دودمان آنتیپاتری را بنیان گذاشت، که فقط تا پایان جنگهای دیادوکی دوام آورد.
تاریخ مقدونیه از حدود ۲۷۵ تا حدود ۲۰۵ پیش از میلاد شاهد جنگهای پی در پی پادشاهان خود، شکستها و پیروزیهای آنان، و قتل و خونریزی در دربار بر سر جانشینی بود. موفقترین این پادشاهان، دست کم در آغاز، فیلیپ پنجم (فرمانروایی ۲۲۱ تا ۱۷۹ پیش از میلاد) بود، که مرزهای مقدونیه را در برابر هجوم قبیلههای بیگانه تقویت کرد و قدرت خود را در یونان، آسیای صغیر، مصر و از این راه در سراسر حوزۀ مدیترانه گسترش داد.
در گرماگرم «دومین جنگ پونیک» (۲۱۸ تا ۲۰۱ پیش از میلاد) بین رُم و کارتاژ، سر و کار مقدونیه با جمهوری رُم باستان افتاد. در ۲۱۵ پیش از میلاد یک فرستادۀ مقدونی با کشتیای سفر میکرد که یک دیپلمات کارتاژی هم مسافر آن بود. رُمیها کشتی را گرفتند و معلوم شد که فرستاده حامل پیماننامهای بین مقدونیه و سردار کارتاژی، هانیبال بارکا، است. رُم که به هیچ عنوان نمیتوانست اجازه بدهد اتحادی بین کارتاژ و مقدونیه شکل بگیرد، به مقدونیه اعلان جنگ داد، و بدین ترتیب «جنگ مقدونی اول» (۲۱۴ تا ۲۰۵ پیش از میلاد) آغاز شد. رُم پیروز میدان بود، همانطور که دومین جنگ پونیک را هم برد، و بدین ترتیب خود را در مقام بزرگترین قدرت منطقۀ مدیترانه تثبیت کرد.
با این حال، مقدونیه تا چند دهۀ بعد هم استقلال و قدرت سیاسی خود را، با وجود رشد فزایندۀ قدرت رُم، حفظ کرد. رُمیها هرگز دخالت فیلیپ پنجم در ماجرای کارتاژ را نبخشیدند و فراموش نکردند، و برای خسارتهایی که در نبرد به آنها وارد شده بود غرامت سنگینی از او خواستند. فیلیپ پنجم این خواسته را رد کرد و این آغازگر «جنگ مقدونی دوم» (۲۰۰ تا ۱۹۷ پیش از میلاد) بود، که در نتیجۀ آن باز هم رُم پیروزمند از میدان بازگشت و مقدونیه مجبور شد همۀ سرزمینها و داراییهایی را که در یونان داشت تسلیم رُمیها کند. «جنگ مقدونی سوم» (۱۷۱ تا ۱۶۸ پیش از میلاد) و «جنگ مقدونی چهارم» (۱۵۰ تا ۱۴۸ پیش از میلاد) نیز حاصل بهتری برای مقدونیها به همراه نیاوردند. سرانجام در ۱۴۶ پیش از میلاد وقتی رُم در «سومین جنگ پونیک» هم پیروز شد، مقدونیه تمام و کمال به صورت یکی از ایالتهای رُم درآمد.
سرانجام
در سدۀ پنجم میلادی که اسلاوها منطقه را زیر هجوم خود گرفتند، امپراتوری رُم در سراشیبی سقوط قرار داشت. تهاجم اسلاوها در سراسر قرن هفتم میلادی ادامه پیدا کرد. در سال ۶۸۱ میلادی «نخستین امپراتوری بلغاری» توسط قبیلههای بلغار در منطقه ایجاد شد که تا ۱۰۱۸ میلادی دوام آورد. در این تاریخ منطقه بهدست امپراتوری بیزانس افتاد. بیزانسیها تا ۱۴۵۳ میلادی بر سر قدرت بودند و در این تاریخ ترکان عثمانی شکست نهایی را به آنها وارد کردند. با سقوط استانبول، امپراتوری عثمانی به قدرت بیرقیب منطقه تبدیل شد و تا اوایل قرن بیستم میلادی این جایگاه را حفظ کرد.
پس از سقوط و تجزیۀ امپراتوری عثمانی در ۱۹۱۲، منطقۀ بالکان به واحدهای سیاسی و قومی جداگانهای تقسیم شد که کشورهای امروزین یونان، آلبانی، بلغارستان، کوزووو، صربستان، و یوگسلاوی را تشکیل دادند. در ۱۹۹۱ میلادی جمهوری مقدونیه با جداسازی بخشی از یوگسلاوی سابق که قلمرو فرمانروایی اسکندر مقدونی بود، بهوجود آمد. میراث مقدونی برای جهان گسترش فرهنگ هلنی به همۀ سرزمینهای دوران باستان بهدست اسکندر بود، که میراث خود از قدرت و نفوذ سیاسی و نظامی را به اوج اعتلا رساند و نام خود را برای نسلهای آینده جاودانه کرد؛ میراثی که تا امروز مایۀ افتخار و سرفرازی مقدونیها است.