شیطان، یا ابلیس، یکی از چهرههایی است که در هر سه سنت دینی یهودی، مسیحی، و اسلامی شناختهشده است. شاید تعجب کنید اگر بدانید که این موجود به نسبت سایر همتایان فراطبیعی خود در فرهنگهای باستانی گوناگون، پیشینۀ خیلی کهنی ندارد. شیطان در مقام نمایندۀ شر مطلق در تورات ظاهر نمیشود. در حقیقت، پیدایش شخصیت شیطان در این مقام به سرآغاز شاهنشاهی هخامنشی (حدود 550 پیش از میلاد) برمیگردد. آنگاه یهودیانی که در آن زمان در ایران به سر میبردند با این مفهوم آشنا شدند و آن را اقتباس کردند. نام «شیطان» برگرفته از کلمۀ عبریِ ها-ساتان است. «ها» در عبری حرف تعریف اسم است و ساتان به معنای «مخالف» یا «ستیزهجو». بدینترتیب نام شیطان کار اصلی او را وصف میکند که مخالفت و ستیز با آفرینش خداوند است. واژۀ یونانی دیابُلُس (diabolos)، یا دِویل (devil) در انگلیسی، به معنی «تهمتزن» و «دروغپرداز»، باز نمایانگر جنبۀ دیگری از کار او محسوب میشود. شیطان مفهومی است که بهطور تدریجی بهوجود آمده و طی مراحل گوناگونی تکامل پیدا کرده است.
مسئلۀ وجود شر
شر و پلیدی همواره وجود داشته است. برخورد با بلاهای طبیعی (مثل سیل و زلزله)، جنگ و خشونت و ویرانی، بیماری، همهگیری، و البته مرگ و نابودی موجب شد بشر به وجود شر پی ببرد و خود نیز دست به پلیدیهایی مثل دزدی و آدم کشی بزند. مردمان باستان وقتی نظامهای دینی و اعتقادی خود را شکل میدادند، ناگزیر باید توضیحی هم برای وجود شر پیدا میکردند تا بروز آن با عقل و منطق جور دربیاید. در بیشترِ اسطورههای آفرینش یک ایزد برترین یا خدای خدایان هست که اختیار همهچیز را در زمین و آسمان به دست دارد و دامنۀ اقتدارش حتا شامل حال سایر ایزدان نیز میشود. این ایزد در دینهای باستانی منبع نیکی و بدی، هردو، به شمار میرفت. اصطلاح «قادر مطلق» نیز معمولن به همین نوع اقتدار اشاره میکند. در سفر تثنیه، باب 28، خداوند آشکارا اعلام میکند که نعمت و نقمت هردو در ید قدرت او هستند. در چنین ساختاری، چرایی و چگونگی پیدایش شر در قالبی جداگانه نیاز به توضیح دارد.
سفر پیدایش، نخستین کتاب عهد عتیق، را میتوان بیانیهای جدلی در پاسخ به همسایگان قوم یهود در سرزمین باستانی میانرودان دانست. در «اسطورۀ میانرودانی آفرینش»، اِنوما اِلیش (the Enuma Elish)، ایزدان خود عامل پیدایش شر معرفی میشوند. ایزدانِ میانرودانی دمدمیمزاج و بیبرنامه اند و انسانها را فقط برای این میآفرینند که بندگی آنان را بکنند و به پیشگاهشان قربانی تقدیم بدارند. خدای اسرائیل درست نقطۀ مقابل این ایزدان است؛ او هرگز هوسباز و بیحکمت نیست و جهان را بر اساس نقشهای الاهی طوری آفریده که همهچیز در آن همواره به سمت خیر و نیکی میل کند. در این اسطوره، مقصود اصلی از ماجرای «هبوط» در باغ عدن یا همان داستان آدم و حوا این است که نشان دهد پیدایش شر تقصیر انسان بوده نه خدا. نافرمانی انسان ریشۀ تمام گرفتاریها و تقلاهای او در تلاش برای بهدست آوردن غذا و همین طور درد و رنج زن هنگام زایمان است. اما بدترین مکافاتی که در این جریان دامن نوع بشر را گرفت، از دست رفتن جاودانگی و حیات ابدی بود. گناه آدم و حوا موجب بروز عظیمترین شر، یعنی مرگ، شد. ما فرزندان این زوج، نسل اندر نسل، محکوم هستیم عقوبت گناه آنان را تحمل کنیم.
اینگونه بود که انسانها تجربۀ شخصی خود را روی الگویی ایزدی پیاده کردند و بارگاهی الاهی شبیه دربارهای این جهانی با خدم و حشم برای خدا ترتیب دادند که سلسلهمراتبی از مقامهای فرادست و فرودست نیز داشت. بالاترین این مقامها در دین یهود در اختیار فرشتگان بود. در دین یونان باستان دیوها (daemons) مرتبۀ پایینی داشتند که ابتدا موضعی بیطرفانه داشت ولی به مرور زمان وارد جبهۀ شر شد.
در سفر پیدایش، خداوند با درباریان خود، «پسران خدا» یا فرشتگان، گفتگو میکند و آنها را در جریان آفرینش زمین قرار میدهد. وقتی کار خلقت دنیا به پایان میرسد، به فراز عجیبی در باب 6 سفر پیدایش برمیخوریم: «پسران خدا» با زنان خاکی همبستر میشوند و از آمیزش آنها «نفیلیم» (Nephilim)، غولها یا جباران تنومند، بهوجود میآیند. این داستان علت فرستادن توفان نوح (نخستین بلای طبیعی) را شرح میدهد، و معادلهای زیادی در نظامهای دینی گوناگون دارد، که زئوس در اسطورههای یونانی از معروفترین آنان است. زئوس هم با زنان زمینی آمیزش میکند و هم نخستین بلایا را برای نابودی نوع بشر میفرستد. بااینحال، سنتهای بعدی در فرهنگ یهود این داستان را بهعنوان مصداق زنا و گسترش فحشا مردود شمردند.
ها-ساتان و کتاب ایوب
کتاب ایوب (حدود 600 پیش از میلاد) قدیمیترین متنی است که به مسئلۀ عدل الاهی یا تئودیسه (theodicy) میپردازد، مسئلهای که، به زبان ساده، این پرسش را مد نظر قرار میدهد که «اگر خدا خیر مطلق است، پس چرا اجازه میدهد پلیدی و درد و رنج امکان وجود پیدا کنند؟» در آغاز کتاب، فرشتگان در محضر الاهی جمع میشوند. یکی از این فرشتگان ها-ساتان است که گِرد جهان میگردد تا «مانعها»یی (معنی اسمش) را پیدا کند که در مسیر زندگی پیش روی انسان قد علم میکنند و او را وامیدارند که (بین نیکی و بدی) دست به انتخاب بزند. بر اساس این کارکرد، میتوان گفت که ها-ساتان نوعی مأمور پیگرد از جانب خداوند است. او به ترغیب خداوند گزارشی از ایوب ارائه میدهد که بهعنوان بندۀ نیکوکار خدا در رفاه و نعمت به سر میبرد. البته به نظر ها-ساتان هرکسی آن همه مورد لطف خدا باشد جز شکرگزاری کاری نمیکند و اگر خدا آن نعمتها را از او بگیرد او هم بر خداوند عصیان خواهد کرد.
بدینترتیب شرطی برقرار میشود. خدا به ها-ساتان اجازه میدهد دار و ندار ایوب را از او بگیرد و چیزی جز جانش برای او باقی نگذارد. خدا شک ندارد که ایوب هرگز از او روگردان نخواهد شد. پس از آن فرزندان ایوب همگی کشته میشوند، انبارهای غله و گلههای دام او از بین میروند، و خودش به بیماریهایی سخت و وحشتناک گرفتار میآید. دوستان ایوب برای دلداری دادن به او دورش را میگیرند و میخواهند به او بقبولانند لابد گناه عظیمی مرتکب شده که چنین مکافاتی میبیند چون خداوند عادل جای حق نشسته است. اما ایوب در تمام مدت با سرسختی تأکید میکند که هرگز گناه نکرده و خداوند دارد به ناحق او را مجازات میکند. ایوب، نومید و دلشکسته دامن خداوند را میگیرد و از او توضیح میخواهد، آن گاه ندایی از میان گردباد به او خطاب میکند که: «وقتی من زمین را بنا میگذاشتم تو کجا بودی؟» (کتاب ایوب، باب 38، آیۀ 4). به بیان دیگر: «تو (ای انسان خاکی) چطور جرئت میکنی با من چون و چرا کنی؟» ایوب، سرخورده و تسلیم، حقارت خود را میپذیرد و به اقتدار مطلق خداوند اقرار میکند.
ها-ساتان در متنهای مقدس یهودی حضور چندانی ندارد. چند اشارۀ انگشتشماری که به ها-ساتان شده، او را دشمن انسان معرفی کرده نه دشمن خدا. در باغ عدن، مار بهجای او ظاهر میشود و آدم و حوا را با مسئلۀ انتخاب مواجه میکند. در بیشتر کتابهای پیامبران، ابلیس مایۀ کشیده شدن انسانها به گناه بتپرستی دانسته شده است. اما اختیار مکافات دادن و بلا نازل کردن بر سر قوم اسرائیل همچنان فقط مخصوص خداوند است.
امپراتوری ایران و دین زرتشتی
وقتی اورشلیم به دست حکومت نو-بابلی در 587 پیش از میلاد فتح و ویران شد، بابلیها عدهای از یهودیان را به اسارت به بابل بردند. مدتی بعد در 550 پیش از میلاد کورش بزرگ سرزمین بابل را فتح کرد و امپراتوری ایران را بنیان گذاشت. دین رسمی ایران زرتشتی بود که شامل پیروی از آموزههای زرتشت پیامبر میشد. در این دین ابلیس، اهریمن یا انگره مینو در نقطۀ مقابل نیکی قرار میگرفت. اهورا مزدا («پروردگار دانا») بهعنوان تجسم نیکی و پاکی مطلق سرچشمۀ پیدایش همهچیز محسوب میشد و دروج یا پوچی (خائوس) نقطۀ مقابل او بود. دروج در وجود انگره مِینو («دروغین»، «فریب») یا اهریمن مجسم میشد. آسمانها و زمین و انسانها بینابین این دو قطب قرار میگرفتند.
کورش به یهودیان اجازه داد به اورشلیم برگردند (539 پیش از میلاد)، اما برخی یهودیان در ایران ماندند. آنها بسیاری از عناصر دین ایران باستان را اقتباس کردند، از جمله این که تجسم خائوس را با تصویرهای قدیمیتری که از ها-ساتان در سنت خود داشتند تلفیق کردند. این موجود تلفیقی شیطان، یا به یونانی دیابُلُس، نامیده شد و یهودیان همۀ بدیها و پلیدیها را بهجای خداوند به او نسبت دادند.
طومارهای بحرالمیت
در نوشتههای فرقۀ یهودی اِسِنی که در قُمران (حدود 150 پیش از میلاد) سکونت داشتند به نخستین منبع ادبی موجود برمیخوریم که روشی معروف به انسانانگاری شر در آن بهطور ابتکاری مطرح شده است. ادبیات این فرقه شیطان را نه فقط مظهر پلیدی بلکه بهخصوص همتای هر شخص یا گروهی میپندارد که دیدگاههایی متفاوت با اِسِنیها داشته باشد، حتا اگر شاخۀ دیگری از دین یهود باشد. بنا بر متنهای اِسِنی، خدا در انسان دو روح گذاشته است: راه روشنی و راه تاریکی. دیوها اکنون از شیطان فرمان میبرند و او آنها را به تسخیر روح کسانی میفرستد که به راه تاریکی رفتهاند و با اغوای دیوها دست به پلیدی و شرارت میزنند. اِسِنیها برای شیطان و کارگزاران او نامهایی نمادین انتخاب کرده بودند: بِلعیال (کلمۀ عبری به معنی «بیارزش») که رهبری «پسران تاریکی» را بهدست خواهد گرفت و آنها را به نبرد نهایی علیه رهروان روشنی خواهد کشاند («طومار جنگ»)؛ فرشتگان و کروبیان آسمان، که در این ادبیات سلسله مراتبی پیدا میکنند و در بارگاه شیطان تکلیفهای مختلفی به آنها سپرده میشود؛ و بعل زبوب، یکی از هفت شاهزادۀ دوزخ و برگرفته از یک ایزد کنعانی باستان که وظیفۀ اصلیاش تاراندن مگسها (به عنوان حاملان بیماری و آفت) بود و به همین خاطر به «سالار مگسها» شهرت داشت.
طومارهای قُمران شامل انواع و اقسام نوشتههای آخرالزمانی است. کتاب خنوخ مشخصههای بیشتری دربارۀ «پسران خدا» بهدست میدهد. آنها به جرم آموختن فلزکاری و جادوگری به آدمیان محکوم و از بارگاه الاهی رانده شدهاند و مجازاتشان این است که تا ابد در هاویه (مفهوم یهودیِ شِئول (Sheol) یا سرزمین مردگان) در بند و زنجیر بمانند.
در نوشتۀ دیگری به نام «طومار شادمانی» نقش ابلیس پررنگ تر شده است. نام شیطان در این متن مَستِمه (Mastema) به معنی «نفرت» یا «کینهتوزی» است. میخوانیم که مَستِمه میخواست از خداوند برتر باشد و به همین خاطر سر به عصیان برداشت. بنابراین او و فرشتگان همراهش را به درون گودالی بیانتها افکندند، و این ماجرا «هبوط فرشته» نام گرفت. خدا میخواست تمام دیوان را در طوفان نابود کند، اما مَستمه از خدا خواست یک دهم از آنها را به او بدهد تا همچنان انسانها را آلوده کنند چون «شر پسران آدم عظیم است» (10:8). خود مَستمه نیز با اذن خدا وسوسهگر انسانها شد و همین هویت او به افسانههایی که پیشتر وجود داشت نیز انتقال پیدا کرد. در «طومار شادمانی»، مَستمه است که اجازه پیدا میکند ابراهیم را با قربانی کردن اسحاق (اسماعیل در سنت اسلامی) امتحان کند. به بیان دیگر، اقتدار مطلق خداوند همچنان پایدار است؛ شیطان بدون اجازۀ خدا هیچ کاری نمیتواند بکند.
شیطان در عهد جدید
در کتاب عهد جدید، انجیلهای چهارگانه و رسالههای پولُس قدیس، چهرۀ شیطان به صورت شخصیتی حاکم بر عالم ترسیم شده است. یکی از نمونههای بارز این ترسیم را در رسالهای که یکی از پیروان پولُس از زبان او نوشته، میتوان دید:
اسلحۀ کامل خدا را بر تن کنید تا بتوانید در برابر حیلههای ابلیس بایستید. زیرا ما را کشتی گرفتن با جسم و خون نیست، بلکه ما علیه قدرتها، علیه ریاستها، علیه خداوندگاران این دنیای تاریک، و علیه فوجهای ارواح شریر در جایهای آسمانی میجنگیم (اِفِسُسیان، باب 6، آیات 11 و 12؛ ترجمۀ هزارۀ نو، چاپ 2009)
پولُس دیوها و ارواح پلید را کارگزاران شیطان و عاملان انجام مأموریت او میدانست. او در یکی از رسالههایی که در زندان نوشته توضیح میدهد که سعی کرده به دیدار برادران دینی خود برود «ولی شیطان مانع شد» (اول تسالونیکیان، باب 2، آیات 17 و 18). کشمکشهای درونی پولُس نیز اغلب در قالبی بیان شدهاند که میتوانند به نوعی جنزدگی تعبیر شوند: «اما برای این که عظمت بیاندازۀ این مکاشفات مغرورم نسازد، خاری در جسمم به من داده شد، یعنی عامل شیطان، تا آزارم دهد...» (دوم قرِنتیان، باب 12، آیات 7 تا 9). از دید پولُس یکی از نشانههای قدرت خدا این است که از شیطان برای امتحان او استفاده میکند. فراز معروف او، که ایمانداران اکنون در مسیح زیست میکنند، به دیوارۀ دفاعیای اشاره داشت که ایمان به مسیح در برابر نفوذ اهریمنی شیطان در عالم گرداگرد شخص ایجاد میکند.
در قدیمیترین انجیلها، انجیل مرقُس (حدود 70 میلادی)، نقشی عظیم به شیطان سپرده شده است. مرقُس برای توصیف چند و چون خدمت عیسا از کلیشۀ معروف یک جنگیر کاریسماتیک استفاده کرده که در سرتاسر امپراتوری روم موعظه و معجزه میکرد. کلمۀ «کاریسماتیک» (برگرفته از خاریسمای یونانی به معنی «موهبت» یا «استعداد») نشان میدهد تواناییهای این گونه افراد در حکم «استعداد خداداده» تلقی میشده است. جنگیر به کسی میگفتند که قدرت بیرون راندن اجنه و ارواح پلید از روح و جسم انسانها را داشت. در سدۀ نخست میلادی، ناتوانیها و اختلالهای جسمی و روحی را اغلب حاصل جنزدگی و ابتلا به ارواح پلید میدانستند. مرقُس با این تمثیل تأکید میکرد که خدمت عیسا در حقیقت همان نبرد او با سلطه جوییهای شیطان در روی زمین است.
روح بیدرنگ عیسا را به بیابان برد. عیسا چهل روز در بیابان بود و شیطان وسوسهاش می کرد. او با حیوانات وحشی بهسر میبرد و فرشتگان خدمتش میکردند. (مرقُس باب 1، آیات 12 و 13).
جالب اینکه مرقُس هیچ نیازی ندیده توضیحی دربارۀ شخصیت شیطان بدهد، بلکه بنا را بر این گذاشته که مخاطب نوشتۀ او خوب میداند منظور چیست. در مقابل، هم متّا و هم لوقا این صحنه را به تفصیل شرح دادهاند (متّا باب 4، آیات 1 تا 11؛ لوقا باب 4، آیات 1 تا 13). شیطان در مقام وسوسهگر عیسا را با سه وسوسه آزمایش میکند، ولی عیسا هربار با پاسخی صحیح و دندانشکن از متنهای مقدس عبری در برابر وسوسۀ او میایستد. نکتۀ قابل توجه اینکه وقتی شیطان ادعا میکند عالم همه زیر فرمان اوست هیچ جدلی از جانب عیسا نمیبیند.
نکتۀ جالب دیگر اینکه مریدان و شاگردان عیسا در انجیل مرقُس بارها درمورد این که عیسا بهواقع چه کسی است دچار تردید و سردرگمی میشوند، ولی همۀ جنها و دیوها او را به خوبی میشناسند و از برتری اقتدار او آگاه اند. در باب 5 از انجیل مرقُس، آیات 1 تا 13، ارواح پلیدی که عیسا از مرد دیوزده بیرون میکند یکجا «لژیون» نامیده میشوند، که این میتواند اشارهای نه چندان در لفافه به نگاه مرقُس نسبت به حضور نظامی روم در یهودیه باشد. در مجموع، انجیل مرقُس و سایر انجیلها تمامی دشمنان و مخالفان عیسا را پیرو یا زیر نفوذ شیطان معرفی میکنند. در انجیلهای لوقا و یوحنّا، شیطان «به جلد یهودا رفت» تا عیسا را تسلیم کند (لوقا باب 22، آیۀ 3). اما بالاترین سرزنش به خاطر کشتن عیسا را یوحنّا در باب 8، آیات 40 و 41 از زبان خود عیسا نثار یهودیان میکند: «اما شما در پی کشتن من هستید؛ و من آنم که حقیقتی را که از خدا شنیدم به شما بازگفتم...شما اعمال پدر واقعی خود (شیطان) را انجام می دهید.»
در «کتاب مکاشفۀ» یوحنّا اهل پاتمُس (حدود 90 تا 100 میلادی) شهودی آخرالزمانی دربارۀ قیامت ارائه شده، روزی که خداوند خود به داوری اعمال انسانها خواهد نشست و سزای روم را به خاطر تعقیب و آزار مسیحیان خواهد داد. در این کتاب ادعا شده که شیطان در هاویه به بند کشیده شد و شرارتهای خود را ناگزیر به دست عاملانش به انجام میرساند. مهمترین عامل شیطان در این کتاب «وحش» و «نبی کذّاب» نامیده شده، اما «ضد-مسیح» یا «دجّال» عنوانهایی هستند که نه در این کتاب بلکه در دو نامۀ یوحنّا و نامۀ یهودا آمدهاند. «نبی کذّاب» یا «دروغین» به سیمای شخصی نیکوکار و خیرخواه ظهور خواهد کرد و انبوهی از پیروان دور او جمع خواهند شد. پیروان او را از علامت 666 که روی بدن دارند میتوان شناخت.
یوحنّا در یکی از شهودهای خود به کتاب اشعیا باب 14 اشاره میکند که در آن سقوط پادشاه بابل پیشبینی شده است. اشعیا پادشاه را به خاطر تکبری که باعث شده او خود را «ستارۀ صبح» و موجودی الاهی بداند، شماتت میکند و میگوید: «ای ستارۀ نورانی صبح، تو از آسمان افتادی!» جروم قدیس در قرن چهارم میلادی، هنگامی که متنهای مقدس عبری را به لاتین ترجمه میکرد، میدانست که رومیان به ستارۀ صبح – سیارۀ زهره – لوسیفر میگویند، بنابراین همین نام را در ترجمۀ فراز بالا بهکار برد. بر این مبنا، لوسیفر به محبوبترین نام شیطان در قرون وسطا تبدیل شد.
شیطان در بیشتر قسمتهای کتاب مکاشفه در هاویه میماند. در پایان دورۀ هزار-سالۀ سلطنت مسیح بر زمین، شیطان از بند رها میشود تا به نبرد نهایی برخیزد. نکتۀ کنایی این که مسیح همچنان سیمای «بره» را حفظ میکند و با این حال هیولای اهریمن را شکست میدهد. شیطان مغلوب به «دریاچۀ آتش»، بحرالمیت، افکنده میشود (مکاشفه باب 20، آیات 1 تا 5).
هجمۀ دوزخ
در «کتاب اعمال رسولان»، لوقا ادعا میکند که جان عیسا در جهان مردگان (شئول) رها نشد (باب 2، آیۀ 27). در نامۀ اول پطرس آمده که عیسا «به ارواحی که در ایام گذشته نافرمانی کرده بودند» بشارت [حیات جاودانی] داده (باب 3، آیۀ 21) و به همین خاطر «حتا به آنان که اکنون مردهاند، بشارت» داده شده است (باب 4، آیۀ 6). در قرن دوم میلادی، زمان نوشته شدن این کتاب، جزئیات بیشتری به ماجرای مرگ عیسا اضافه شده بود تا دو مسئلۀ مهم را روشن کنند:
عیسا در فاصلۀ بین آدینۀ نیک و یکشنبۀ عید پاک چه میکرد؟
چگونه یک فرد پارسا که در گذشته [پیش از ظهور مسیح] زندگی میکرده میتواند نجات یابد در حالی که امکان آشنایی با عیسا را نداشته است؟
بنا بر متن کتاب مقدس، زمانی که بدن عیسا در قبر گذاشته شد، روح او به دوزخ سفر کرد تا برای نجات ارواح درستکاران با شیطان بجنگد. در روز سوم که سنگ از در مقبره کنار رفت، این ارواح نیز (آدم، نوح، موسا، افلاطون و ارسطو) همراه او به این دنیا برگشتند. «هبوط مسیح به دوزخ [و] برخاستن او از بین مردگان در روز سوم» از اصول بنیادین مسیحیت بود که در قرن چهارم میلادی در «اعتقادنامۀ نیقیه» (Nicene Creed) به ثبت رسید. این داستان در اوایل قرون وسطا به «هجمۀ دوزخ» (the Harrowing of Hell) معروف شد. واژۀ «هجمه» از «تهاجم» و «هجوم بردن» میآید که در زبان انگلیسی قدیم به آن to harry می گفتند.
خصوصیتهای شیطان و تجسم ابلیس در قالب انسان
رهبران مسیحی قرن دوم میلادی از سیمای انسانی ابلیس برای تخریب چهرۀ یهودیان، زنان، کافران، و هر عنصر مربوط به ادیان پیشامسیحی استفاده میکردند. در بیشتر دینهای باستانی عقیده بر این بود که ایزدان در معبدهای خود ساکن هستند، ولی پس از مسیحیت تمام معبدها جایگاه اعمال شیطانی اعلام شدند. نخستین شمایلهایی که از شیطان ترسیم شدند ایزدان باروری یونان و روم مثل پان، نیمی انسان و نیمی بز، را الگو قرار داده بودند. این گونه بود که شیطان صاحب شاخ و دم و سم شد. پان همواره با آلتی بزرگ و افراشته ترسیم میشد. همین ویژگی بارها در وصف شیطان به کار رفت. شیطان را در آغاز به رنگ سیاه میکشیدند، اما مدتی که گذشت رنگ سرخ به نشانۀ آتش جهنم به نماد رنگیِ تثبیتشدۀ او تبدیل شد.
نیز در همان قرن دوم میلادی هم مسیحیان و هم یهودیان – نخستین خاخامها – روایتهای تازهای از داستان هبوط ارائه کردند. در این زمان مار در نقش شیطان در لباس مبدل کاملن جا افتاده بود و حوا روز به روز به نقش گناهکار اصلی در باغ عدن نزدیکتر میشد. رواج سراسری دیدگاههای زنستیزانه موجب شد که حوا را شخصیت اغواشده توسط مار بدانند (که با آلت بزرگ هم جور درمیآمد) و بعد از این بود که آدم با فریب حوا به گمراهی کشیده میشد. در رسالۀ خاخامیِ «کتاب پیدایش ربّه» شرمساریِ جنسی حوا دلیل اصلی حجاب زن معرفی شده و گفته میشود که خونریزی ماهانه جزای ریختن خون آدم است. تِرتولیان، از آبای کلیسا در قرن دوم، ادعا می کرد به خاطر حوا همۀ زنان عالم «دروازۀ ابلیس» هستند و تقصیر حوا بوده که «حتا پسر خدا [عیسا] ناچار شد به مرگ تن دهد» (در باب تلبیس زنان، فصل اول) (On the Apparel of Women, I)
دینهای سنتی اروپایی مثل کِلتی، دروییدی، و تیوتُنی خصلتهای خاص خود را به این تصویر اضافه کردند. کِلتها یک ایزد شاخدار غرب به نام کِرنونُس (Cernunnos) داشتند که کم و بیش مشابه پان بود. معادل این ایزد در اسطورههای نُرس لُکی (Loki) بود که دخترش نقش دوگانۀ ایزدبانوی باروری و فرمانروای مردگان را داشت و «هِل» (Hel) نامیده میشد که مبنای کلمۀ Hell به معنی دوزخ بود.
لوسیفر و اجنۀ او خصوصیتهای حیوانی داشتند و میتوانستند خود را به شکلهای گوناگون دربیاورند، بنابراین یک خطر ملموس و همیشگی در زندگی بشر محسوب میشدند. برای راندن لوسیفر و باطل کردن نیرنگهای او از علامت صلیب، آب مقدس، زنّار، و فطیر عشای ربّانی استفاده میکردند. مفهوم دیگر در رابطه با لوسیفر، که ریشه در رابطههای فئودالی داشت، بستن پیمان مبادلۀ روح خود با ثروت و قدرت بود (که نمونۀ معروف آن داستان فائوستوس است). تنها چیزی که میتوانست این پیمان را بههم بزند شفاعت حضرت مریم، مادر عیسا، بود. بسیاری از آیینهای جنگیری در آغاز برای طلبیدن همین شفاعت و بههم زدن پیمان با شیطان بهوجود آمدند که برخی از آنها هنوز به بعضی کشیشهای کاتولیک آموزش داده میشوند.
دانته آلیگیهری (1265 تا 1321 میلادی) در بخش دوزخ از کتاب کمدی الاهی خود شیطان را به صورت هیولایی سهچهره با بالهای عظیم خفاش ترسیم کرده که در اسفل سافلین یا عمیقترین ژرفای دوزخ (زمهریر، دورترین نقطه از نور) قرار دارد. بزرگترین گناه کبیره از نظر دانته خیانت بود، و به همین دلیل سرهای بروتوس، کاسیوس، و البته یهودا تا ابد در سه دهان شیطان فرو رفتهاند.