«قضیۀ آراتّا» عنوانی امروزین برای مجموعۀ چهار شعر حماسی از میانرودان باستان است - «اِنمِرکار و حاکم آراتّا»، «اِنمِرکار و اِن-سوگیر-آنا»، «لوگالباندا در غار کوهستانی»، و «لوگالباندا و پرندۀ آنزود». بنمایۀ این چهار شعر رقابت و همچشمیِ دو شهر اوروک و آراتّا است و تاریخ پیدایش آنها در قالب نوشتار به «دورۀ (دودمان) سوم اور» (۲۰۴۷ تا ۱۷۵۰ پیش از میلاد) برمیگردد.
ترتیب پدید آمدن شعرهای مجموعۀ «قضیۀ آراتّا» نامشخص است، و پژوهشگران حتا در این مورد که کدام یک از آنها را باید پیش یا پس از دیگری خواند نیز توافق ندارند. اما تردیدی نیست که آنها در مدرسههای نبشتگری شهر نیپّور و احتمالن در دوران فرمانروایی شولگی پادشاه اور (۲۰۲۹ تا ۱۹۸۲ پیش از میلاد) کتابت شدهاند. محبوبیت «قضیۀ آراتّا» را از روی تعداد رونوشتهایی که در میانۀ سدۀ نوزدهم میلادی در نیپّور و جاهای دیگر از دل خاک بیرون آمدند میتوان دریافت. سبک نوشته شدن آنها نیز از قلم نبشتگران ورزیده و والامقامی خبر میدهد که کار کتابت آثار ماندگار را برعهده داشتند، و شباهتی به مشقهای تمرینی دانشآموزان مدرسۀ نبشتگری ندارد.
هر چهار شعر این مجموعه جزء برنامۀ درسی اِدوبّا (کتیبهخانه)، مدرسۀ نبشتگری سومری، بودند و مشق و تمرین از روی آنها برای دانشآموزان تا رسیدن به مرحلۀ استادی و پایان تحصیل در مدرسه الزامی بود. قهرمان همگی شعرها اِنمِرکار (Enmerkar)، پادشاه اوروک، است، که «فهرست پادشاهان سومری» (حدود ۲۱۰۰ پیش از میلاد) مدت فرمانروایی او را بیش از ۴۰۰ سال و در دورۀ اوروک (۴۱۰۰ تا ۲۹۰۰ پیش از میلاد) دانسته و او را بنیانگذار و بناکنندۀ شهر اوروک معرفی کرده است. جانشین او، لوگالباندا (Lugalbanda)، در دو شعری که معمولن جایگاههای آخر مجموعه را اشغال میکنند (و گاه بهصورت یک اثر واحد ترجمه میشوند) نقش اصلی را دارد؛ به همین دلیل این دو اثر را با عنوانهای «لوگالباندا قسمت اول» و «لوگالباندا قسمت دوم» نیز میشناسند. در همۀ این شعرها شخصیتهای تاریخی در نقش قهرمان قصههای تخیلی ظاهر میشوند، به همین دلیل میتوان آنها را در گونۀ میانرودانی «ادبیات نارو» قرار داد و از نخستین نمونههای داستان تاریخی دانست.
به عقیدۀ بسیاری از پژوهشگران، از جمله سمیوئل نوآح کرِیمر و هرمان فانستیپهاوت (H. L. J. Vanstiphout معروف به «استیپ»)، این چهار شعر حماسی در ستایش فرهنگ سومری و در دورانی پدید آمدهاند که بعدها به «رنسانس سومری» شهرت یافت. این دوران با پایان گرفتن اشغال بخش بزرگی از میانرودان توسط گوتیها آغاز شد. با کوتاه شدن دست گوتیها از حکمرانی بر سرزمینهای سومری، پادشاهان «دودمان سوم اور» فرصتی برای بازسازی میراث فرهنگی آسیبدیدۀ خود بهدست آوردند، و با انجام برنامههای ساخت و ساز و حمایت از هنر و صنعت و نبشتگری دست به آبادانی امپراتوری اَکَد زدند. امروزه چهار شعر حماسی «قضیۀ آراتّا» در شمار شگفتیهای ادبیات میانرودان باستان قرار دارند.
پیشینه
پس از دورۀ اوروک، که شاهد پیدایش و رشد شهر و شهرنشینی در سراسر خطۀ میانرودان بود، نوبت به «دورۀ دودمانی نخستین» (۲۹۰۰ تا ۲۳۳۴ پیش از میلاد) رسید، که رشد و شکوفایی فرهنگ سومری را به ارمغان آورد. در این زمان دولت-شهرهای میانرودان با کشورگشاییهای سارگُن اکدی (یا «سارگُن بزرگ»، فرمانروایی ۲۳۳۴ تا ۲۲۷۹ پیش از میلاد) در قالب یک امپراتوری به هم پیوستند. اما این امپراتوری در سال ۲۲۱۸ پیش از میلاد تاب تهاجمهای گوتیها را نیاورد و دچار فروپاشی شد. دولت-شهرهای سومِری با این که بارها علیه حکومت سارگُن و جانشینان او سر به شورش برداشته بودند، دست کم به گواه کهننوشتهای پس از آن دوران، علاقهای به دیدن گوتیهای از دید آنان وحشی و بیتمدن بر سریر قدرت نداشتند. پل کریواچِک، پژوهشگر تاریخ باستان، با تکیه بر گزارشهای نبشتگران سومِری دربارۀ دوران اشغال گوتیها مینویسد:
بلایی که [بهدست گوتیها] بر سر اَکَد آمد وحشتناک بیرحمانه بود: [به نوشتۀ نبشتگران سومری] «هیچچیز از چنگ آنها در امان نمیماند، هیچکس را یارای گریز از دست آنان نبود. پیغامرسانان دیگر در شاهراهها سفر نمیکردند، قایقهای باری دیگر از مسیر رودها نمیگذشتند. زندانیان جای نگهبانان را گرفته بودند. شاهراهها در دست راهزنان قرار داشت. درهای دروازههای شهر را در سراسر کشور گِل گرفته بودند و همۀ سرزمینهای خارجی از درون دیوارهای شهرشان بهتلخی زاری میکردند.» (۱۳۰)
کریواچِک و دیگران به این احتمال نیز اشاره کردهاند که چنین گزارشهایی میتوانند شاعرانه و تخیلی و سرشار از گزافهگویی باشند تا تصویری هرچه دراماتیکتر از سقوط اَکَد ترسیم کنند، در حالی که سقوط اَکَد را میتوان به دلایلی جدا از هر گونه تهاجم، مثل دگرگونیهای اقلیمی، خشکسالی و قحطی، نیز نسبت داد. با این حال از شواهد پیداست که گوتیها قادر به برقراری و ادارۀ یک سامانۀ حکومتی درست و درمان نبودند – فهرست پادشاهان آنان از جانشینی سریع حاکمی پس از حاکم دیگر خبر میدهد – و آشفتگی و بیسامانی تصویرشده بهدست نبشتگران سومری ممکن است حاصل همین امر بوده باشد.
کسی که سرانجام قدرت گوتیها را به چالش کشید اوتو-هِگال (یا اوتو-هِنگال)، پادشاه آتیِ اوروک (فرمانروایی ۲۰۵۵ تا ۲۰۴۷ پیش از میلاد)، بود. پس از او نیز مبارزه با گوتیها را دامادش اور-نامّو (فرمانروایی ۲۰۴۷ تا ۲۰۳۰ پیش از میلاد) پی گرفت، که بنیانگذاری «دودمان سوم اور» را به او نسبت دادهاند. اور-نامّو و پسرش، شولگی، سرانجام موفق شدند گوتیها را برای همیشه از سومر بیرون کنند. پس از آن، شولگی دست به کار ساخت و ساز شد و تشریفاتی نیز در بزرگداشت و گرامیداشت یاد پدرش (که در جنگ با گوتیها کشته شده بود) برقرار کرد. او در بازسازی و تجدید حیات فرهنگ سومری نقشی کلیدی داشت. شعرهای مجموعۀ «قضیۀ آراتّا» به باور پژوهشگران در همین زمان و برای تجلیل از «خاندان اوروک» سروده شدند، تا «دودمان سوم اور» را به گذشتهای کهن و پرافتخار پیوند بدهند.
قضیۀ آراتّا
نام آراتّا در شماری از آثار منظوم سومری آمده، که همگی پیش از «قضیۀ آراتّا» نوشته شدهاند. شهر آراتّا در این ادبیات نقش تجسمی نمادین از ثروتهای افسانهیی خارج از مرزهای سومر را ایفا میکرده است. به همین خاطر، وجود داشتن یا نداشتن این شهر در تاریخ همچنان جای بحث دارد. در هر صورت، پژوهشگران هنوز درمورد محل دقیق شهر آراتّا به نتیجۀ مطمئنی نرسیدهاند، فقط احتمال میدهند که این شهر، اگر وجود داشته، جایی در قلمرو ایلام و دورتر از شوش (در ایران کنونی) بوده است. در شعرهای «قضیۀ آراتّا» گفته شده که برای رسیدن به این شهر باید از هفت کوه (شاید کوههای زاگرس) گذشت، و این که آراتّا دارای گنجینهها و معدنهای طلا، نقره، سنگ لاجورد، و سایر چیزهای گرانبها است.
«قضیۀ آراتّا» ماجرای تلاشهای اِنمِرکار برای مجبور کردن پادشاه آراتّا به اطاعت از خود و فرستادن مواد گرانبهای مورد نیاز برای آراستن معبد ایزدبانو اینانّا در اوروک را بازگو میکند. اینانّا در شعر اول ساکن شهر آراتّا است اما در نهان به اِنمِرکار علاقه دارد و ترجیح میدهد به شهر اوروک برود. بنا بر این حکایت، شرط رفتن اینانّا به اوروک این است که اِنمِرکار در آنجا منزلی زیبا برای او بنا کند.
اِنمِرکار و حاکم آراتّا
اگر خواندن مجموعۀ «قضیۀ آراتّا» را از شعر «اِنمِرکار و حاکم آراتّا» شروع کنیم، ماجرا از لحظهای آغاز میشود که اِنمِرکار تصمیم میگیرد برای زیباسازی معبد اینانّا از سنگها و فلزهای گرانبهای موجود در آراتّا استفاده کند. او برای انجام این کار از اینانّا راهنمایی میخواهد، و نظر ایزدبانو این است که اِنمِرکار فرستادهای را همراه با پیام درخواست مواد مورد نیاز روانۀ آراتّا کند. اِنمِرکار فرستادۀ خود را با «طلسم نودیمّود» (طلسم اِنکی، ایزد دانش و خرد) جادو میکند، طلسمی که موجب میشود شخص به هر زبانی که سخن بگوید همه حرف او را بفهمند. آنگاه فرستاده را («که گرانبار سخن میگفت و آراسته به موهبت شکیبایی بود») راهی کرد، تا از هفت کوه بگذرد و پیغام او را، که به خاطر سپرده بود، کلمه به کلمه برساند.
اما حاکم آراتّا حاضر به حرفشنوی از اوروک نمیشود و فرستاده را با پیغامی چالشی برمیگرداند: او فقط در صورتی حاضر به قبول تقاضای اوروک خواهد بود که اِنمِرکار بتواند برای او گندم بفرستد، اما گندمها را به جای کیسه و انبان در تور ریخته باشد. اِنمِرکار این معما را حل میکند و به خدمتکارانش دستور میدهد مقدار گندم درخواستی را وزن کنند و آنها را داخل کیسههایی از توریِ ریزبافت بریزند. آنگاه فرستادۀ او گندمها را به آراتّا میبرد.
در مرحلۀ بعد، حاکم آراتّا از اِنمِرکار میخواهد برای او یک عصای پادشاهی بفرستد که از هیچ مادۀ شناختهشدهای ساخته نشده باشد. اِنمِرکار در پاسخ پس از سالها تلاش مادۀ جدیدی بهوجود میآورد که میتوان آن را درون یک نِی توخالی قالب گرفت، و پس از شکستن قالب عصای آماده را به آراتّا میفرستد.
حاکم آراتّا، که هنوز راضی نشده، فرستاده را با این درخواست برمیگرداند که برای او پهلوانی بفرستند که از هیچ رنگ (نژاد) شناختهشدهای نباشد، اما بتواند با پهلوان او نبرد کند. اِنمِرکار برای پهلوان خود جامهای سرتاسری از پوست شیر میبافد و او را با این جامه روانۀ آراتّا میکند.
وقتی حاکم آراتّا باز هم تن به درخواست اِنمِرکار نمیدهد، اِنمِرکار یک پیغام طولانی و سرزنشبار به فرستادۀ خود دیکته میکند. اما فرستاده میگوید این پیغام آنقدر طولانی است که حفظ کردنش مشکل است. پس اِنمِرکار یک قلم نِی برمیدارد و پیغام خود را روی یک تکه گِل مینویسد – بدین ترتیب نوشتن اختراع میشود – و بعد آن را به آراتّا میفرستد. وقتی حاکم آراتّا کتیبه را میگیرد، از دیدن نوشتهها گیج میشود و از خواندن آنها درمیماند و به این ترتیب به اطاعت اِنمِرکار درمیآید. پس اینانّا رگباری میفرستد که به خشکسالی در آراتّا پایان میدهد، و ایزدبانو، بدون لعن و نفرین به آراتّا، رو به اِنمِرکار میکند، و دو شهر بدین ترتیب در صلح و صفا با یکدیگر پیمان دوستی و دادوستد میبندند.
اِنمِرکار و اِن-شوگیر-آنا
در آغاز این داستان، اِن-شوگیر-آنا، حاکم آراتّا، ادعا میکند که محبوب مورد علاقۀ اینانّا است. در برابر این ادعا، اِنمِرکار حاکم اوروک زبان به سرزنش او باز میکند و مدعی میشود محبوب مورد علاقۀ ایزدبانو کسی جز خود او نیست. اِن-سوگیر-آنا با توهین به اِنمِرکار او را معشوقی نالایق مینامد، و اِنمِرکار از ورای کوهها برای او پیغام میفرستد که آراتّا باید به اطاعت اوروک دربیاید. اِن-شوگیر-آنا سر باز میزند، و حتا به نصیحت شورای ریشسفیدان خود، که او را از درگیری با اوروک منع میکنند، گوش نمیدهد.
در این حال جادوگری به نام اورگیرینونا (Urgirinuna) گذارش به دربار آراتّا میافتد، و به اِن-شوگیر-آنا میگوید طلسمی قدرتمند در اختیار دارد که اوروک را به اطاعت از او وادار خواهد کرد. پادشاه به او پولی میدهد و وعده میکند در صورت موفقیت بسیار بیشتر از این به او خواهد داد. بدین ترتیب اورگیرینونا راهی شهر اِرِش (Eresh)، جایگاه مقدس نیسابا ایزدبانوی نوشتار، میشود که به اوروک نزدیک است. او از آن فاصله شهر اوروک را طلسم میکند و گلههای گاو و گوسفند و تمامی حیوانات شیرده را از بین میبرد. گلهبانها شکایت به درگاه اوتو-شَمَش (Utu-Shamash)، ایزد خورشید و عدالت، میبرند، و او برای کمک به آنها ساحرهای به نام سَگبورو (Sagburu) «زن خردمند» را به رویارویی با اورگیرینونا میفرستد.
دو جادوگر در کرانۀ رود فرات با هم روبهرو میشوند. اورگیرینونا تخم ماهی پرت میکند و جانوری بهوجود میآورد، ولی سَگبورو هم همین کار را میکند و آفریدۀ او جانور اورگیرینونا را میخورد. اورگیرینونا که خود را در برابر سَگبورو ناتوان میبیند از او امان میخواهد. اما سَگبورو میگوید که او تا همین جا هم زیان فراوان بهبار آورده و بدون تردید اگر رهایش کنند به همین کارها ادامه خواهد داد. پس سَگبورو او را میکشد و جسدش را به رودخانه میاندازد. وقتی خبر این شکست به اِن-شوگیر-آنا میرسد، او چارهای جز اطاعت از اوروک نمیبیند.
لوگالباندا در غار کوهستانی (لوگالباندا قسمت اول)
اِنمِرکار در آغاز این شعر هم از آراتّا سنگها و فلزهای گرانبها طلب میکند تا برای زینت بخشیدن به معبد اینانّا در اوروک از آنها استفاده کند. اما وقتی با پاسخ منفی آراتّا روبهرو میشود، سپاه خود را برای حمله به آراتّا روانه میکند. هشت فرماندۀ سپاه او با هم برادر اند، و کوچکترین آنها لوگالباندای نجیبزاده است، که به پارسایی و پرهیزگاری شهرت دارد. لوگالباندا موقع عبور از کوهها بیمار میشود. علت بیماری او معلوم نیست و درمانی هم برایش سراغ ندارند، ولی سپاه در هر صورت باید به پیشروی خود ادامه بدهد. پس برادران لوگالباندا او را با مقداری آب و غذا در کوهستان میگذارند و به همراه بقیۀ سربازان دوباره راه میافتند.
لوگالباندا به مدت دو روز برای نجات خود به درگاه اینانّا، شَمَش، و نانّا ایزد ماه – خدایگانی که او وفادارانه عمری به آنها خدمت کرده – دعا میکند، و آنها سرانجام سلامتی او را برمیگردانند. لوگالباندا به شکار میرود، اما بهجای تهیۀ غذا برای خود سفرۀ رنگینی برای ایزدان تهیه کرده و به آنان تقدیم میکند. آنها از این کار بسیار خشنود میشوند و مقرر میکنند که از آن بهبعد لوگالباندا باید جایگاهی والاتر از دیگران داشته باشد.
لوگالباندا و پرندۀ آنزود (لوگالباندا قسمت دوم)
این شعر ماجرای لوگالباندا را از بعد از ماندن او در غار کوهستانی پی میگیرد. او سلامتی خود را بهدست آورده، اما هیچ نمیداند کجا است و چطور باید خود را به سپاه اوروک برساند. آن قسمت از کوهستان منزلگاه پرندۀ بزرگ، آنزود، است، که وقتی با بالهای عظیمش پر میزند توفان راه میافتد و از نفسش آتش میبارد. لوگالباندا زیاد اشتیاقی به روبهرو شدن با این پرنده ندارد، ولی احساس میکند برای خلاصی از کوهستان چارۀ دیگری نیست. پس شروع به گشتن منطقه میکند تا لانۀ آنزود را بیابد.
وقتی لوگالباندا لانه را پیدا میکند، میبیند لانه بههم ریخته و جوجهها گرسنهاند، چون آنزود مدتها است که رفته تا از گلۀ خود مراقبت کند. لوگالباندا لانه را بازسازی و مرتب میکند و به جوجهها غذا میدهد. وقتی آنزود برمیگردد، بهقدری خوشحال میشود که به لوگالباندا میگوید برای سپاسگزاری از او حاضر است هر آرزویی را که دارد برآورده کند. او به سرباز جوان مقدار وسوسهانگیزی ثروت و قدرت پیشنهاد میکند، ولی لوگالباندا فقط سرعت و شهامت میخواهد، که به او اعطا میشود.
سپس لوگالباندا به کمک پرندۀ آنزود سپاه خود را پیدا میکند، و پرنده هنگام خداحافظی به او نصیحت میکند هرگز راز تواناییهای جدید خود را به کسی نگوید. لوگالباندا بیدرنگ به سپاه برمیگردد و اِنمِرکار را نومید و پریشان میبیند. پادشاه در آستانۀ دست کشیدن از محاصرۀ آراتّا است و اقدام خود را شکستخورده میداند. او باید بفهمد آیا اینانّا هنوز حامی او هست یا نه، ولی تنها راه پرسیدن از اینانّا بازگشت به اوروک و رفتن به معبد ایزدبانو است – و اوروک با آراتّا فرسنگها فاصله دارد.
لوگالباندا داوطلب میشود به تنهایی به اوروک برگردد، و با استفاده از تواناییهای جدید خود فقط ظرف یک روز به مقصد میرسد. اینانّا به او اطمینان میدهد هنوز حامی اِنمِرکار است، و برای پادشاه پیغام میفرستد که اگر درخت گزی را که کنار رودخانه روییده قطع کند و ماهی بهخصوصی را بگیرد و قربانی کند، آراتّا تسلیم او خواهد شد. کتیبه پس از توصیف شهر آراتّا و ستایش لوگالباندا شکسته است، ولی پیداست که مأموریت او با موفقیت به انجام رسیده و اِنمِرکار پیروز شده است.
سرانجام
لوگالباندا امروزه بیش از هرچیز بهعنوان پدر گیلگمش پهلوان و شوهر ایزدبانو نینسون (Ninsun) در «حماسۀ گیلگمش» شهرت دارد. در این حماسه، گیلگمش پادشاهی مغرور و زورمند است که باید فروتنی و خاکساری را با مرگ دوستش، اِنکیدو، بیاموزد. اما در افسانههای «قضیۀ آراتّا» لوگالباندا از همان آغاز خدمتگزار سرسپردۀ ایزدان معرفی شده، که از ابتدای جوانی از جایگاه فروتر خود در عالم آگاه بوده است. او وقتی بدون دلیل بیمار میشود، به جای ناله و زاری از سر خشم یا نومیدی دست طلب و توکل به درگاه ایزدان دراز میکند و از آنان یاری میخواهد. او بعدتر، باوجود هراسی که از آنزود به دل دارد، به کمک پرنده میشتابد و از جوجههای او نگهداری میکند.
لوگالباندا و اِنمِرکار، که هردو در «فهرست پادشاهان سومِری» آمده و به همین خاطر هویتی تاریخی پیدا کردهاند (هرچند این فهرست مدت فرمانروایی آنها را بهطرزی باورنکردنی طولانی میداند)، در این مجموعه در نقش شخصیتهایی ستودنی ظاهر میشوند که برای رسیدن به هدف ترجیح میدهند از وسیلههایی صلحآمیز و آشتیجویانه استفاده کنند، هرچند درمورد اِنمِرکار این آشتیجویی تا آخرین حد ممکن به بوتۀ آزمون گذاشته میشود. «فهرست پادشاهان سومِری» دربارۀ چند و چون فرمانروایی اِنمِرکار و لوگالباندا – اگر وجود داشتهاند – چیزی نمیگوید. اما سیمایی که در «قضیۀ آراتّا» از آنها ارائه شده درست همان وجههای است که پادشاهان «دودمان سوم اور» میخواستند بین مردم داشته باشند.
اور-نامّو خود را پدر ملت معرفی میکرد. «قوانین اور-نامّو»، مجموعه قوانینی که او پدید آورد، برای این بودند که از بروز مشکلات احتمالی جلوگیری شود و مردم بتوانند در کنار یکدیگر با صلح و صفا بهسر ببرند. شولگی نیز سیاستگذاریهای پدرش را دنبال کرد: زیگورات بزرگ اور را ساخت، به بازسازی و آبادانی راهها، شهرها، و ساختمانهای عمومی همت گماشت، و سوادآموزی را با ایجاد مدرسههای بیشتر تقویت کرد. یک گمان بر این است که «قضیۀ آراتّا» شاید برای پیوند دادن این پادشاهان با گذشتهای شکوهمند نوشته شده باشد، حتا اگر چنین گذشتهای وجود خارجی نداشته – گذشتهای که در آن فرمانروایان از راهحلهای مسالمتآمیز برای حل اختلاف استفاده میکردند تا مردمان خود را از وحشتهای جنگ دور نگه دارند. فانستیپهاوت عقیده دارد:
[در این داستانها] جاه و جلال نظامی نادیده گرفته و گاه حتا به نوعی ریشخند شده است. این نکته دست کم در دوتا از شعرها بهخوبی دیده میشود. در مقابل، قابلیتهای فرهنگی و مهارتهای فنی و حرفهیی مورد تأکید قرار گرفته و برترین جلوههای هوشمندی و البته سواد و نوشتار پراهمیت نشان داده شدهاند. از این گذشته، قرار دادن بنیان برتری بر همزیستی مسالمتآمیز، حتا حفظ روابط دوستانه با جهان خارج، آشکارا بر اِعمال زور ارجح دانسته شده است. اصول اخلاقی سومِریها بر احترام به نیروهای حیات به شکل طبیعی و در تمامی جنبههاشان تکیه دارد. نگرش آنها نسبت به ایزدان نگرشی عملی و بهدور از سادهاندیشی و زودباوری است. آنچه بهدست میآوردند حاصل مهارتهای فکری و کاری بوده، در حالی که ایزدان در نهایت کمکی جز حمایت روحی و معنوی انجام نمیدادند... جهان و جامعهای که [سومریها] در این شعرها به تصویر درآوردهاند بهطرز بارزی آرمانگرایانه است، و به همین خاطر به نوعی جهان خیالی در افسانههای پریان میماند. آنها فرض را بر این میگذاشتند که برتری [اوروک] بر همۀ دنیا به سود همگان خواهد بود، پس توان مملکتداری و فرمانروایی نیز باید در خدمت همین هدف قرار بگیرد. (۱۵)
با همۀ این حرفها، در نهایت معلوم نیست آیا آراتّا در حملۀ سپاه اوروک سقوط میکند یا تسلیم میشود، چون اینانّا فقط به لوگالباندا میگوید پیروزی از آنِ اِنمِرکار خواهد بود. در «اِنمِرکار و حاکم آراتّا» دعوای دو شهر بدون خونریزی حل و فصل میشود، و در «اِنمِرکار و اِن-شوگیر-آنا» سحر و جادو به اختلافها پایان میدهد، ضمن این که میتوان گمان برد شخصیت سَگبورو تجسمی از ایزدبانو نیسابا است که به خواست همۀ ایزدان برای مقابله با اورگیرینونا فرستاده شده است. روی هم رفته، چهار شعر مجموعۀ «قضیۀ آراتّا» در دفاع از راهکارهایی بهدور از جنگ و خشونت برای برطرف کردن دعواهای سیاسی نوشته شدهاند، و رویدادها و مکانها و شخصیتهای آنها چه واقعیت داشته و چه نداشته، در راستای مطرح کردن دیدگاهی ارزشمند و ستودنی بهکار رفتهاند.