سَمّو-رامَت (فرمانروایی 811 تا 806 پیش از میلاد) ملکه و نایب سلطنت امپراتوری آشور بود که از جانب فرزند کمسال خود، اَدَد نیراری سوم (فرمانروایی 811 تا 783 پیش از میلاد) تا رسیدن او به بزرگسالی حکومت میکرد. نام او را شَمّورامات، سَمّورامات، و معروفتر از همه، سمیرامیس، هم نوشتهاند. این نامنوشت آخر، «سمیرامیس»، سرچشمۀ بحث و جدلهای فراوانی بوده که اکنون بیش از صد سال از عمرشان میگذرد، اما هنوز پژوهشگران و تاریخدانان بر سر این که آیا سَمّو-رامَت به واقع الگوی شخصیت اسطورهیی سمیرامیس بوده یا نه، و حتا این که آیا او به واقع بر سرزمین آشور حکومت کرده یا نه، و نیز این که آیا زنی به نام سمیرامیس به عنوان یک چهرۀ تاریخی وجود خارجی داشته یا نه به توافقی نرسیدهاند.
تبادل نظر در این مورد همچنان ادامه دارد و احتمال نمیرود که در آیندۀ نزدیک به نتیجه برسد، ولی با این وجود میتوان احتمالهایی را در این رابطه مطرح کرد که از قوتی نسبی برخوردار اند، از جمله این که افسانههای منسوب به سمیرامیس با الهام از رویدادهای زمان فرمانروایی سَمّو-رامَت به وجود آمدهاند و به همین خاطر دور نیست که ریشه در واقعیتهایی هم داشته باشند، حتا اگر کردههای واقعی او در آنها بازگو نشده باشد، چون کمترین حد این است که وجود این افسانهها میزان نفوذ و اثرگذاری او بر ذهن مردمان آن روزگار را نشان میدهد.
سَمّو-رامَت همسر شمشی-اَدَد پنجم (فرمانروایی 823 تا 811 پیش از میلاد) بود و پس از درگذشت او تا رسیدن اَدَد نیراری سوم به سن لازم عهدهدار فرمانروایی شد – و چندان تردیدی نیست که به وقتش تاج و تخت را به او سپرد. به نظر گوِندولین لِیک، تاریخدان متخصص باستانشناسی میانرودان، «این زن در زمان حیات خود و پس از آن به شهرت و قدرتی حیرتانگیز رسید. بنا بر منابع آن روزگار، نفوذ او در دربار آشور بسیار چشمگیر بود» (155). احتمالن به پشتوانۀ همین جایگاه قدرتمند بود که سَمّو-رامَت موفق شد موقعیت خود به عنوان فرمانروای امپراتوری آشور را پس از مرگ شوهر حفظ کند. زنان در امپراتوری آشور حق تصدی هیچ مقام و منصب رسمیای را نداشتند و رسیدن زنی به تخت حکومت به هیچ عنوان قابل تصور نبود مگر آن که زن مزبور از قدرت کافی برای دستیابی به چنان جایگاهی برخوردار میبود.
فرمانروا شدن سَمّو-رامَت به قدری چشمگیر بود که، اگر او را الگویی برای خلق شخصیت سمیرامیس بدانیم، باید اثرگذاری او بر خاطرۀ جمعی یونانیها، آشوریها، ارمنیها، و بسیاری ملتهای دیگر را در گذر زمان بپذیریم که او را موجودی نیمهملکوتی زادۀ ایزدان و دستپروردۀ کبوتران میدانستند. نخستین منبع افسانههای مربوط به سمیرامیس تاریخنویس یونانی، دیودُروس سیکولوس (Diodorus Sikulus، یا دیودُروس اهل سیسیل، حدود 90 تا 30 پیش از میلاد)، بود که خود به نوشتۀ قدیمیتری به قلم کتِسیاس (سدۀ پنجم پیش از میلاد)، که اکنون از بین رفته، استناد میکرد. اما اکنون ارجاعهای دیگری به سمیرامیس نیز در دست داریم که در آثار هرودُت و استرابون یافت میشوند، ضمن این که شماری دیگر از حکایتهای مربوط به او توسط نویسندگان دیرتر مثل پُلییاینوس (Polyaenus)، پلوتارک، یوستینوس (Justinus)، و اِئوسِبیوس (Eusebius) ثبت و ضبط شدهاند.
در فراز معروفی به قلم پلوتارک، میخوانیم: «سمیرامیس برای خود یادمانی ساخت با این کتیبه: هر پادشاهی که جویای گنج است، اگر این مقبره را بگشاید خشنودی حاصل کند. داریوش [هخامنشی] از همین رو مقبره را باز کرد اما گنجی ندید، به جای آن کتیبۀ دیگری یافت بدین مضمون: اگر مردی بدنهاد با آزمندیِ سیریناپذیر نبودی، این چنین به حریم مردگان دستدرازی نمیکردی.» اِئوسِبیوس برای منبع به سراغ نویسندۀ بابِلی، بِروسوس (Berossus) میرود، و این گلایۀ او از یونانیان را پیش میکشد که آنان ساخت بناهایی عظیم را به سمیرامیس نسبت میدهند که او در آنها هیچ نقشی نداشته. پُلییانوس، در مقابل، به کتیبههای سمیرامیس استناد میکند که بر کاردانی او گواهی میدهند و او را سازندۀ «دیوارهای نفوذناپذیر» شهرش معرفی میکنند.
تا پیش از زمان دیودُروس، سمیرامیس را تجسم ایزدبانوانی مثل ایشتار/اینانّا و آستارته میدانستند و یا او را روی هم رفته موجودی ایزدی معرفی میکردند. سمیرامیس مورد تکریم آشوریها و هدف لعن و نفرین ارمنیها بود (که دلیلش میتواند لشگرکشی موفقیتآمیز او به سرزمین آنها باشد)، ولی در بزرگی مقام او نزد همۀ این قومها جای تردید نیست، تا این که با ظهور مسیحیت و فراگیر شدن آن به عنوان دین رسمی امپراتوری رُم، سمیرامیس نیز مثل ایشتار، آفرودیته، آستارته، و سایر ایزدان باستان تکفیر و از حوزۀ پرستیدگی بیرون رانده شد.
در سدۀ نوزدهم میلادی ادبیات تبلیغاتی ضدکاتولیک با کتاب دو بابل (The Two Babylons)، اثر اسقفی به نام آلکساندر هیسلاپ به ترویج چهرهای ناپسند از سمیرامیس پرداخت. هیسلاپ در این کتاب سمیرامیس را همان روسپی بابلی میداند که در کتاب مکاشفه، باب 17، به او اشاره شده است (هرچند نام این شخصیت در هیچ کجای کتاب مکاشفه نیامده و در سرتاسر انجیل هم هیچ شخصیت منفیای پیدا نمیشود که نام سمیرامیس یا برگرفتهای از این نام را داشته باشد). ولی حتا اگر نظر هیسلاپ را هم قابل اعتنا بدانیم، مسئلۀ یکی بودن سَمّو-رامَت با سمیرامیس تا اواخر سدۀ نوزدهم میلادی همچنان زیر چالش بود. تاریخدانان درمورد این که آیا سَمّو-رامَت زمانی فرمانروایی آشور را به دست داشته یا نه، این که فرمانروایی او به افسانۀ سمیرامیس دامن زده یا نه، و این که آیا او اصلن چهرهای تاریخی بوده یا کار مهمی انجام داده یا نه توافق نظر ندارند؛ به همین خاطر، مسئلۀ هویت انجیلی او در کتاب مکاشفه فقط افزودهای به بدنۀ پرسشهای بالا محسوب میشود و سمیرامیس همچنان یکی از چهرههای جدلی دنیای باستان باقی میماند.
فرمانروایی سَمّو-رامَت در تاریخ
شمشی-اَدَد پنجم پسر شلمنصر سوم و نوۀ آشوربانیپال دوم بود. موفقیت این پادشاهان در فرمانروایی و کشورگشایی برای شمشی-اَدَد پنجم قلمروی باثبات و آباد به جا گذاشت. دوران فرمانروایی شَمشی-اَدَد پنجم به همان اندازه موفقیتآمیز بود و میتوانست یکسر خالی از دغدغه باشد، اگر برادر بزرگش سر به شورش برنمیداشت. پسر بزرگ شلمنصر سوم، آشور-دَنین-پال، از قرار معلوم پیش از موعد مقرر از انتظار کشیدن برای دستیابی به تاج و تخت خسته شد و در 826 پیش از میلاد علیه پدر خود شورش کرد. شمشی-اَدد پنجم در این ماجرا جانب پدر را گرفت و فتنه را خواباند، ولی این کار شش سال وقت گرفت. به همین خاطر، وقتی آشور-دَنین-پال سرانجام شکست خورد بخش بزرگی از داراییهای شمشی-اَدد پنجم نیز از دست رفته بود، و امپراتوری آشور دیگر قدرت و استواری سابق را نداشت.
در همین زمان است که سَمّو-رامَت در نوشتههای تاریخی ظاهر میشود. تاریخ ازدواج او با پادشاه معلوم نیست، ولی میدانیم که او پس از مرگ شوهر تاج و تخت را در اختیار گرفت و توانست ثبات و آرامش از دست رفته را به سرزمین خود برگرداند. البته این فرضی است که تاریخدانان مطرح میکنند، و دلیلی که میآورند این است که چون دولت آشور در آن زمان رو به مستعجل شدن میرفت، موفقیت یک زن در فرمانروایی به عنوان امری بیسابقه خیلی بیشتر از موفقیت یک پادشاه شگفتیآفرین جلوه میکرد. این جلوه را در ستون هِرمی (اُبلیسک)ی که به دستور سَمّو-رامَت برای او در میدانگاهی در شهر آشور برپا کردند، میتوان دید. روی این ستون هرمی نوشتهاند:
سنگ یادبود سَمّورامَت، شهبانوی شَمشی-اَدَد، پادشاه جهان، پادشاه آشور، مادر اَدَد نیراری، پادشاه جهان، پادشاه آشور، عروس شَلمَنصر، پادشاه چهار گوشۀ عالم.
هرچند دربارۀ اقدامهای سَمّو-رامَت در دوران فرمانروایی دادههای دست اولی موجود نیست، اما به نظر میرسد چندین برنامۀ ساخت و ساز به دستور او آغاز شده باشند، و دور از احتمال نیست که لشگرکشیهای زمان او نیز به فرماندهی شخص او در صدر سپاه صورت گرفته باشند. به نظر استیوِن بِرتمن تاریخدان، سَمّو-رامَت پیش از درگذشت شمشی-اَدَد پنجم «با ظاهر شدن در کنار همسرش در دست کم یک لشگرکشی نخستین گام هنجارشکنانه را برداشت، از این روست که نامش در کهننوشتهای دربار آشور جایگاهی برجسته پیدا کرده است» (102). بدین ترتیب، منطقی به نظر میرسد که او پس از درگذشت همسر همچنان در مقام فرماندۀ نظامی عمل کرده باشد، هرچند این فرضیه نیز، مثل بسیاری گمانهزنیهای دیگر درمورد فرمانروایی او، هنوز جای پرسش دارد.
با این همه میتوان گفت که اقدامهای او هرچه بودند مایۀ استواری مملکتی شدند که به تازگی یک جنگ داخلی را از سر گذرانده بود، و بنابراین برای پسرش قلمروی پهناور به جا گذاشتند که امنیت بر مرزهای آن حاکم بود. گفتهاند که سَمّو-رامَت مادها را شکست داد و سرزمین آنها را به امپراتوری آشور ضمیمه کرد، و احتمال میرود که سرزمین ارمنیها را نیز گشوده باشد. اگر قول هرودُت را بپذیریم، او دیوارههای کرانۀ رود فرات در بابل را بنا کرد که تا صدها سال بعد، در زمان هرودُت، نیز همچنان معروف بودند. اما از این نقطه به بعد، سایر اقدامهای او در سالهای پس از فرمانرواییاش با افسانههای گوناگون درمیآمیزند. سوزان وایز باوئِر تاریخدان در این رابطه مینویسد:
شاهزاده خانم بابلی، سَمّو-رامَت، به قلب قدرت راه پیدا کرد. زنی بر تخت امپراتوری آشور: چنین چیزی هرگز رخ نداده بود، و سَمّو-رامَت این را میدانست. سنگ یادبودی که او برای خود بنا نهاد گویی با هزار زحمت میخواهد او را به همۀ پادشاهان آشوری ممکن مرتبط سازد. او نه تنها شهبانوی شمشی-اَدَد و مادر اَدَد نیراری بلکه «عروس شلمنصر، پادشاه چهار گوشۀ عالم» نامیده شده است. به قدرت رسیدن سَمّو-رامَت چنان حیرتآور بوده که پژواک آن تا دورترین خاطرۀ تاریخی مردمی که تازه وارد صحنه میشدند نیز میرسیده است. یونانیان او را به خاطر داشتند و به همین دلیل نام او را به صورت یونانی «سمیرامیس» درآوردند. کتِسیاس یونانی در تاریخنوشتۀ خود میگوید که او دختر یک ماهی-ایزدبانو [پری دریایی] بوده، کبوتران بزرگش کردند، و بعد با پادشاه آشور ازدواج کرد و صاحب پسری به نام نینیاس شد. سمیرامیس پس از مرگ شوهر با حیلهگری تاج و تخت او را تصاحب کرد. در این قصۀ باستانی نام اَدَد نیراری به صورت «نینیاس» ثبت شده. البته این تنها قصهای نیست که به قدرت رسیدن سَمّو-رامَت را ناجوانمردانه معرفی میکند. تاریخنویس یونانی دیگر، دیودُروس اهل سیسیلی، شاید زیر تأثیر کتِسیاس، میگوید که سمیرامیس شوهرش را مجاب کرد قدرت را فقط به مدت پنج روز به او بسپارد، و ببیند که او چقدر خوب از عهدۀ مملکتداری برمیآید. وقتی شوهر موافقت میکند، سمیرامیس دستور اعدام او را میدهد و قدرت را برای همیشه به چنگ میآورد. (349)
حضور سمیرامیس در مقام فرماندۀ سپاهیان و بانی ساخت و سازهای عظیم و توانایی او در ادارۀ امور مملکت چنان اثر ماندگاری بر ذهن مردمان آن روزگار گذاشت که نسلهای بعدی در وصف او راه اغراق در پیش گرفتند. استرابون، تاریخنویس یونان باستان، دربارۀ او مینویسد: «دستاوردهای سمیرامیس در سراسر قاره زبانزد همگان بود: باروها، دیوارها و جانپناهها، آبراههها و جادههای پلکانی در کوهستانها، کانالهای آبرسانی، راهها، و پلهای زیادی نام او را بر خود داشتند» (کتاب شانزدهم، 1.2). لحن هرودُت نیز در سخن گفتن از سمیرامیس کمتر از این تحسینآمیز نیست، و البته دیودُروس جایگاه او را تا عرش ایزدان بالا میبرد.
باوجود این نوشتههای باستانی، پژوهشگران امروز همچنان این نظرها را قابل اعتنا میدانند که سمیرامیس ممکن است هیچ اقدام خاصی انجام نداده باشد، اصلن وجود خارجی نداشته باشد، یا چهرۀ اساطیریاش ارتباطی به سَمّو-رامَت نداشته باشد. وُلفرام فُن زُدِن، تاریخدان، مینویسد: «این مسئله که سَمّو-رامَت، سمیرامیس ادبیات یونانی، از سال 810 پیش از میلاد به بعد مدتی حکومت را به طور موقت در دست داشته، به هر حال، قابل اثبات نیست» (67). و این فقط نظر فُن زُدِن نیست. تاریخدانان دیگری مثل باوئِر نیز به همین قاطعیت بر قابل اثبات نبودن مسئله پافشاری میکنند.
با این حال به نظر میرسد در این مورد کمتر تردیدی وجود دارد که افسانههای مربوط به شهبانویی آشوری که مادها و ارمنیها را شکست داد و حکایت سمیرامیس، ملکۀ جنگاور آشوری-بابلی، شباهتها و نقطههای مشترک فراوانی با هم دارند. همین شباهتها موجب تقویت این یقین میشوند که افسانۀ سمیرامیس ریشه در دستاوردهای بهیادماندنی یک چهرۀ تاریخی زنانه دارد، و این چهرۀ تاریخی زنانه به احتمال زیاد سَمّو-رامَت بوده است.
فرمانروایی سمیرامیس بنا بر اسطورهها
به گفتۀ دیودُروس، بسته شدن نطفۀ سمیرامیس پیآمد خشم گرفتن آفرودیته بر ماهی-ایزدبانویی به نام دِرکِتو (Derceto) اهل شهر آسکالُن (Ascalon؛ اسخالن یا عسقلان در سوریۀ باستان، جنوب تل آویو کنونی) بود:
[آفرودیته] شهوتی دیوانهوار نسبت به جوان زیبایی از خیل پرستندگان خود در او برانگیخت؛ چنان که دِرکِتو خود را به جوان سوری پیشکش کرد و از او دختری به دنیا آورد، اما پس از آن از کردۀ گناهآلود خویش غرق شرمساری شد، جوان را کشت و کودک نوزاد را در بیابانی سنگلاخ سرِ راه گذاشت؛ آنگاه خود نیز از شرم و اندوه خویشتن را به دریاچه انداخت و جسمش سراسر به ماهی تبدیل شد. (4.2)
کودک سرنوشتی جز مرگ پیش رو نداشت، اما یک دسته کبوتر به سراغش آمدند و با نُکهاشان به او شیر دادند. آنها شیر را از سکونتگاههای آن حوالی جمع میکردند، و کمی که کودک بزرگتر شد، برایش پنیر هم میآوردند. کبوتران برای گرم نگه داشتن کودک بالهای خود را دور او میپیچیدند. سرانجام مزرعهداران متوجه کم شدن شیر و پنیر خود شدند و در جستجوی علت این مسئله به کنارۀ دریاچه رسیدند و دخترک یکساله را بین کبوتران دیدند. یکی از مزرعهداران به نام سیمّاس کودک را به خانه برد، و نامش را سمیرامیس گذاشت که، بنا به گفتۀ دیودُروس، به معنی «کبوتران» است.
دختر در بزرگسالی به زن جوان و زیبایی تبدیل شد که آوازۀ هوشمندی و جذابیتش همه جا پیچیده بود. روزی حاکم سوریه، که اُنِّس (Onnes) نام داشت، گذارش به آن مزرعه افتاد، دختر را دید و عاشقش شد. پس او را از سیمّاس خواستگاری کرد و به زنی گرفت. دیودُروس مینویسد:
و چون همۀ صفات سمیرامیس همتای زیبایی ظاهرش بودند، چیزی نگذشت که شوهرش یکسر یوغ بندگی او را بر گردن نهاد، و از آنجا که هیچ کاری را بدون نظرخواهی از او انجام نمیداد همیشه و در همه حال کامروا بود. (5.2)
اُنِّس با راهنماییهای سمیرامیس موقعیت و اعتبار خود را در دربار [آشور] بالا برد تا سرانجام در زمرۀ معتمدترین مشاوران پادشاه قرار گرفت. در این زمان، شاه نینوس در گرماگرم لشگرکشی به سرزمین باختر (Bactriana؛ بلخ) بود و شهرهای گوناگون آن سرزمین را یکی پس از دیگری تصرف میکرد، به جز همان شهری که برایش از همه مهمتر بود: بلخ. او شهر را به محاصره درآورد، اما باروهای دفاعی شهر چنان محکم بودند که او نمیتوانست به آنها رخنه کند. با به درازا کشیدن محاصرۀ بلخ، اُنِّس تصمیم گرفت مشکل را با سمیرامیس در میان بگذارد و از او چارهای بخواهد. دیودُروس مینویسد:
اما وقتی معلوم شد قصۀ این محاصره سر دراز دارد، شوهر سمیرامیس، که دیوانهوار زنش را میپرستید و در این لشگرکشی پادشاه را همراهی میکرد، دنبال زن فرستاد. و او [سمیرامیس] که به موهبت فهمیدگی، شهامت، و تمام خصایل ممتاز آراسته بود، فرصت را غنیمت شمرد تا توانمندی ذاتی خود را به نمایش بگذارد. پس پیش از هرچیز، چون قرار بود راهی سفری دور و دراز شود، پوششی برای خود طراحی کرد که هرگز نشان نمیداد شخصی که آن را به تن کرده زن است یا مرد. این جامه با نیازهای او به خوبی همساز بود، هم او را از گرمای شدید جادهها محفوظ میداشت، هم رنگ پوستش را حفظ میکرد، و هم اجازه میداد آزادی حرکت داشته باشد، چون بسیار راحت و مناسب فردی جوانسال بود، و در یک کلام چنان زیبا طراحی شده بود که بعدها مردمان ماد، که در آسیا به قدرت غالب تبدیل شدند، همواره جامۀ سمیرامیسی به تن میکردند، چنان که پارسیان نیز به پیروی از آنان چنین کردند. اما سمیرامیس همین که به سرزمین باختر رسید و به چشم خود دید که محاصره چگونه پیش میرود، متوجه شد که حملهها تا کنون فقط در دشتهای هموار و مواضعی صورت گرفتهاند که بهراحتی میشد آنها را مورد تهاجم قرار داد، اما کسی هرگز به اَرگ (آکروپلیس) حمله نکرده بود چون در موضعی مستحکم قرار داشت، و مدافعانش نیز محلهای استقرار خود را رها کرده بودند تا به کمک سربازانی بشتابند که پای دیوارها زیر فشار هجمههای سخت مقاومت میکردند. در نتیجه، او گروهی از سربازان را که در بالا رفتن از صخرههای بلند زبده بودند برگزید، و با همراهی آنان موفق شد از طریق تنگهای دشوار راهی [به بالا] باز کند، او بخشی از اَرگ را تصرف کرد و [از فراز آن] علامتی برای محاصرهکنندگان که در دشت و پای دیوارها بودند، فرستاد. با دیدن این علامت، مدافعان شهر غافلگیر شدند و وحشتزده از به تصرف درآمدن آن بلندی، دیوارها را رها کردند و دست از هر امیدی به نجات خود شستند. (کتاب 6، 8-5)
شهر به دست نینوس افتاد و او از اُنِّس چگونگی به دست آمدن این پیروزی را جویا شد. اُنِّس هم سمیرامیس را به حضور پادشاه برد و او در شگفت از تواناییهای این زن، هردو را غرق در هدیهها و لقبهای بلندپایه کرد. اما چیزی نگذشت که خود به دام عشق سمیرامیس گرفتار آمد، و به نقل از دیودُروس، «کوشید شوهر را متقاعد کند که با دست خود همسرش را به او بدهد و در مقابل چنین خدمتی دختر پادشاه، شوشانه، را به زنی بگیرد. اما وقتی اُنِّس از این پیشنهاد استقبال نکرد، نینوس تهدید کرد چشمان او را از حدقه بیرون خواهد کشید، مگر آن که خود بیدرنگ به فرمان پادشاه گردن نهد. آنگاه اُنِّس، هم از ترس تهدید پادشاه و هم از شدت عشق به همسرش، به نوعی جنون و دیوانگی دچار شد، طنابی به گردن آویخت و خود را حلقآویز کرد. بدین ترتیب بود که سمیرامیس به مقام شهبانویی رسید.» (کتاب 6، 10-9)
سمیرامیس در این مقام با دستاوردهای پی در پی خود، چه در لشگرکشی و چه در برنامههای ساخت و ساز و آبادانی، روز به روز قدرتمندتر میشد. وقتی نینوس از دنیا رفت، سمیرامیس او را زیر تلّی عظیم بر کرانۀ رود فرات دفن کرد (آرامگاهی که دیودُروس ادعا داشت تا روزگار او نیز همچنان باقی بوده). سمیرامیس سپس شهر بابل را بنا کرد و دو قصر عظیم در دو سوی رود [حلّه، از شاخابههای فرات] ساخت که با تونلی زیرزمینی به هم راه داشتند، او برای مهار طغیانهای رود و جلوگیری از سرریز شدن سیل به شهر کرانههای آن را با ساخت دیواره محکم کرد، و پس از آن راهی لشگرکشی به سرزمینهای دیگر شد. بسیاری از تاریخدانان اشاره کردهاند که شرح دیودُروس از لشگرکشیهای سمیرامیس به هند شباهت زیادی به لشگرکشی اسکندر مقدونی به آن خطه دارد و چنین شباهتهایی درمورد فتح سرزمین مادها و تسخیر ایران هخامنشی نیز بین سرگذشت این دو چهره دیده میشود.
سمیرامیس که دیگر نمیخواست سایۀ مردی را روی زندگی خود ببیند، معشوقهایی از بین برازندهترین مردان سپاه برای خود برمیگزید. او با هر یک از آنها شبی را سر میکرد و صبح روز بعد دستور اعدامشان را میداد یا، بنا بر منابع دیگر، زنده به گورشان میکرد. تک تک اقدامهای نظامی او با ترفندهایی هوشمندانه همراه بودند (مثلن درست کردن لشگری خیالی از فیلها در حمله به هند) و جنگاوری جسورانۀ او دست کمی از هیچ یک از شاهان آشوری نداشت.
سمیرامیس در پایان دوران سلطنت خود فرمانروایی کل سرزمینهای آناتولی، میانرودان، و آسیای مرکزی را در دست داشت. او پس از 42 سال فرمانروایی در 62 سالگی درگذشت، آنگاه به کبوتری تبدیل شد و به آسمان پر کشید. بنا بر منبعی دیگر، که باز به دیودُروس نسبت داده شده، به هنگام درگذشت سمیرامیس همان کبوترانی که پرستاران کودکیاش بودند آمدند و او را سوار بر بالهای خود به آسمان بردند.
چهرۀ جدلی
باور به این که سمیرامیس افسانهها به سَمّو-رامَت و فرمانروایی او بر آشور ربط دارد یا ندارد یکسر بسته به این است که کدام تاریخدان و کدام منابع دست اول طرف مشورت و پذیرش قرار گرفته باشند. دیودُروس پس از آن که 20 فصل دربارۀ سمیرامیس قلم میزند، سرگذشت او را با این نتیجهگیری به پایان میرساند که «بنابراین گزارشهایی که در رابطه با کردههای سمیرامیس در نوشتههای تاریخنویسان یافت میشوند بسیار ضد و نقیض اند» (20.5). نتیجهگیریای همانند این در پژوهشهای بسیاری از تاریخدانان امروز هم دیده میشود. سِر هنری راولینسُن (1810 تا 1895 میلادی)، معروف به «پدر آشورشناسی»، کار رمزگشایی از کتیبۀ بیستون را در 1835 میلادی آغاز کرد. این کتیبه بر بالای صخرهای بلند حک شده و تاریخنویسان باستان مثل کتِسیاس (منبع اصلی دیودُروس درمورد زندگی سمیرامیس) آن را اعلامیهای دانستهاند که از جانب سمیرامیس فرمانروای بابِل صادر شده (البته در حقیقت صادرکنندۀ آن، مدتها بعد، داریوش بزرگ در حدود 522 پیش از میلاد بوده است).
راولینسُن احتمالن نخستین تاریخدان امروزی است که سمیرامیس را به سَمّو-رامَت ربط داده تا به هویت تاریخی ملکۀ آشوریای دست پیدا کند که سمیرامیس افسانهیی از روی آن الگوبرداری شده است. او برای این کار، یقین میکند که ادعای کتِسیاس درمورد کتیبۀ بیستون به هر حال به یک شخصیت تاریخی مربوط میشود، و از این یقین به اینجا میرسد که بین این کتیبه با کهننوشتهای آشوری سالنامههای حکومت شهبانو نایب سلطنت، که از 811 تا 806 پیش از میلاد قدرت را در دست داشت و لشگرکشیها را فرماندهی میکرد همخوانی وجود دارد، پس ممکن است کتِسیاس نیز با در ذهن داشتن این شباهت و نیز اعتقاد به وجود سمیرامیس به عنوان شهبانوی بابِلی کتیبۀ بیستون را به او نسبت داده باشد. تاریخدانان پس از راولینسُن استدلالهای گوناگونی در پشتیبانی یا رد این نظر ارائه دادهاند، و بسیاری از آنها دقیقن به همان منابع باستانی مورد استفادۀ او استناد کردهاند. عنصری که بر پیچیدگی این بحث افزوده نیز ربط دادن سمیرامیس به یک شخصیت انجیلی است.
در کتاب عهد عتیق، نام «شِمیرامُث» در اول تواریخ، باب 15 آیۀ 18، باب 15 آیات 20 تا 24، و باب 16 آیۀ 5، و نیز در دوم تواریخ، باب 17 آیۀ 8 آمده است. این نام در کتاب اول تواریخ به یک نوازندۀ معبد و در کتاب دوم تواریخ به یک معلم حقوق اطلاق میشود. همین موجب شده برخی تاریخدانان فرض را بر این بگذارند که ایزدبانویی سامی به نام شِمیرام (صورتی از عشتاروت یا آستارته) در ناحیۀ بین اسخالن در سوریۀ باستان (که به پرستش عشتاروت معروف است) تا لِوانت و نیز تا ارمنستان و ایران مورد پرستش بوده و به همین خاطر در انجیل به نام او اشاره شده است.
ترجمۀ نام «شِمیرامُث» در انجیل، بنا بر این نظریه، «صورتهای شِمیرام» یا «چیزهای شِمیرامی» است، و بیتردید موسیقی و حقوق (یا قانون) نزد مردمان باستان از موهبتهای اِعطایی ایزدان به بشریت محسوب میشدند. بنابراین سمیرامیس را میتوان همان عشتاروت دانست و شخص – یا اشخاصی – که در انجیل به نام او خوانده شدهاند احتمالن با کیش او در ارتباط بودهاند. اما این نظریه توضیحی برای این مسئله ارائه نمیدهد که چرا یک ایزدبانوی جاهلی توانسته به این سادگی به عنوان مرجع در انجیل مورد استفاده قرار بگیرد، در حالی که هرگونه موجود ملکوتی دیگری خارج از حوزۀ کتاب مقدس با چهرهای منفی نمایش داده شده است. در این مورد هم دلیلی نمیآورد که چطور «شمیرامُث» فرازهای یادشده به یک لاوی پیوند میخورند که هیچ ربطی به یک ایزدبانوی میانرودانی نمیتوانسته داشته باشد. این نظریه در تقویت احتمال ربط نداشتن سمیرامیس یونانی با شِمیرامُث نیز به همین اندازه ناکارآمد میماند.
عامل دیگری که به همۀ این پیچیدگیها میافزاید یکی دانستن سَمّو-رامَت و سمیرامیس (به علاوۀ به دست دادن نمونهای عالی از استفادۀ تبلیغاتی از تاریخ) در کتاب سال 1858 دو بابل (The Two Babylons) اثر آلکساندر هیسلاپ (1807 تا 1865 میلادی) است. هیسلاپ عضو «کلیسای آزاد اسکاتلند» بود که کلیسای کاتولیک را یک نهاد شیطانی میداند، و کتاب خود را نیز با این هدف نوشته بود که این «حقیقت» را به اثبات برساند. بنا به ادعای این کتاب، سمیرامیس همسر نمرود، پادشاهی در انجیل، و مادر تمّوز بوده و همان روسپی بابلی است که در «کتاب مکاشفه»، باب 17، آمده است.
اما در انجیل هرگز نام سمیرامیس در رابطه با نمرود ذکر نشده است. در سِفر پیدایش، باب 10 آیۀ 8، آمده: «و کوش (Cush) صاحب [پسری به نام] نمرود شد»، اما اسمی از زن نمرود به میان نمیآید. هرچند هرکسی با سادهترین سطح اطلاع از انجیل و تاریخ میانرودان به راحتی درمییابد که کتاب هیسلاپ چیزی جز تبلیغات ضدکاتولیکی در خود ندارد، باز همچنان نویسندگانی در پایگاههای اینترنتی و نشریههای مسیحی پروتستانی هستند که به نوشتههای او استناد میکنند (برای مثال، در حملۀ کاتولیکستیزانه به عید پاک در سایت حقایق مربوط به عید پاک (The Truth About Easter)، نک. به منابع). پافشاری این دسته از مسیحیان روی گره زدن سمیرامیس به روسپی بابل و دشمن شماره یک راستی و درستی فرصت ارتباط دادن فوری او با یک ملکۀ آشوری را بسیار کمرنگ میکند – فرصتی که با دادن جنبۀ الوهیت به سمیرامیس در همان نوشتههای باستانی پیشاپیش به مشکل برخورده است.
قصههای مربوط به اشتهای جنسی سمیرامیس و سرنوشت اسفبار معشوقهای فراوان او همخوانی زیادی با حکایتهای این چنینی دربارۀ ایشتار/اینانّا/عشتاروت دارند، و پیوند دادن او به کبوتران و اسخالن در یکی کردن او با عشتاروت جای تردید باقی نمیگذارد. به همین خاطر، از نظر برخی تاریخدانان دیگر نیازی نیست به دنبال الگویی تاریخی برای شخصیت افسانهیی سمیرامیس بگردیم، و «گشتن به دنبال سرنمون تاریخی برای او مثل گشتن دنبال چنین سرنمونی برای هرکول یا رُمولوس نابخردانه است» (ر. بدروسیان، 3). اما برخی تاریخدانان هم با این نظر موافق نیستند:
با توجه به اهمیت ملکه سَمّو-رامَت به عنوان منبع الهام افسانۀ سمیرامیس... میبینیم که نفوذ او در دوران فرمانروایی پسرش، اَدَد-نیراری سوم نیز ادامه پیدا میکند و کهننوشتهای رسمی نام این دو شخصیت فعال [در عرصۀ سیاست] را در کنار هم میآورند. (فان دِ میهروپ، 245-244).
حتا اگر سَمّو-رامَت در هیچیک از اقدامهای موفقیتآمیزی که به سمیرامیس نسبت دادهاند نقشی نداشته باشد، باز این احتمال وجود دارد که صرف تصدی قدرت او بیاندازه اثرگذار شده و دامنۀ این اثرگذاری به آفرینش افسانههایی منجر شده باشد که با بازگو شدنهای بیشتر و گستردهتر چنان شاخ و برگی پیدا کردهاند که سرانجام رویدادهای اصلی در سایۀ آنها محو و از حافظۀ تاریخ پاک شده، و در نتیجه سمیرامیس اسطورهای با چهرهای بسیار عظیمتر از واقعیت برای ما باقی مانده است.
چنین روندی در تاریخ میانرودان ناآشنا نیست و در گونۀ ادبی خاص این خطه، معروف به «ادبیات نارو» با سرآغازهایی که احتمالن به حدود 2000 پیش از میلاد برمیگردند، پیشینه دارد. روایتگران در این گونۀ ادبی به سراغ چهرههای تاریخی نامدار میروند و آنان را در موقعیتهایی تصویر میکنند که به احتمال زیاد هرگز رخ نداده، تا داستانهایی جذاب و سرگرمکننده بسازند که برای شنوندگان و مخاطبان هم شنیدنی و هم آموزنده باشد.
روندی مانند این در دیگر فرهنگهای باستانی و حتا در بسیاری فرهنگهای امروزی نیز به چشم میخورد. یک نمونه از این دست، هرچند در مقیاسی کوچکتر، میتواند چهرۀ تاریخی دیوید کراکِت (1786 تا 1836 میلادی) در آمریکای قرن نوزدهم باشد، که در نمایشنامهای به قلم جیمز کِرک پُلدینگ با عنوان شیر غرب (The Lion of the West, 1831) به قهرمانی مردمی تبدیل شده است. هرچند دیوید کراکِت اصلی نمیتوانسته کارهای حیرتانگیزی را که از دِیوی کراکِت نمایش برمیآید انجام بدهد، ولی داستان زندگیاش مبنایی برای بازگویی سرگذشت این شخصیت نمایشی قرار گرفته است. از نمونههای معروف دیگر در این زمینه میتوان به چهرههای تاریخی اسپارتاکوس و بن هور اشاره کرد که هردو به دست نویسندگان امروزی، هاورد فاست و لیو والِس، به شخصیتهایی افسانهیی تغییر ماهیت دادهاند. بنابراین، افسانههای سمیرامیس نیمهملکوتی را نیز میتوان بنا به همین الگو الهامگرفته از شخصیت تاریخی سَمّو-رامَت، ملکۀ آشور، دانست.