نفرین اَگَده داستانی است متعلق به دورۀ سوم اور در میانرودان (2047 تا 1750 پیش از میلاد)، اما تصور میرود در اصل کهنتر باشد. این داستان جریان کشمکشی بین پادشاه اَکَد، نارام-سین (فرمانروایی 2261 تا 2224 پیش از میلاد)، با ایزدان، بهویژه اِنلیل، را بازگو میکند.
نارام-سین مهمترین فرمانروای امپراتوری اَکَد پس از بنیانگزار آن (پدربزرگش) سارگُن بزرگ (فرمانروایی 2334 تا 2279 پیش از میلاد) بود. او مرزهای اَکَد را گسترش داد و قدرت و شوکت و توان نظامی آن را به حد اعلا رساند. نارام-سین و پدربزرگش، سارگُن بزرگ، در گذر صدها و هزاران سال در مقام قهرمان افسانهها و حکایتهای فراوانی ظاهر میشدند که در سراسر میانرودان نسل در نسل دهان به دهان میگشت. آشوربانیپال، پادشاه آشور، وقتی در سدۀ هفتم پیش از میلاد تصمیم به ایجاد کتابخانۀ معروف نینوا گرفت، دستور داد از تمامی آثار نوشتاری در سراسر امپراتوری او نسخهای تهیه کنند و به نینوا بفرستند؛ داستانهای مربوط به پادشاهان اَکَدی نیز از جملۀ همین نوشتهها بودند.
پسزمینۀ تاریخی
نفرین اَگَده در زمرۀ آثار ادبی گونهای میانرودانی معروف به «ادبیات نارو» (naru literature) قرار میگیرد، داستانهایی عبرتآموز بر محور چهرههای تاریخی معروف (معمولن پادشاهان)، که اغلب به افت و خیزهای رابطۀ انسانها با ایزدان میپردازند. این داستانها تاریخنوشته نیستند، و در بهترین حالت میتوان آنها را برداشتهایی کم و بیش تخیلی از رویدادهای تاریخی دانست. برای مثال، داستان معروف به شورش بزرگ علیه نارام-سین احتمالن بر مبنای قیامی شکل گرفته که در اوایل دوران فرمانروایی این پادشاه به وقوع پیوسته، اما رخدادهایی که روایت میکند لزومن دادههای تاریخی مربوط به این شورش نیستند؛ همین نکته درمورد حکایت معروف به افسانۀ کوتهاییان (The Cutha Legend) نیز صدق میکند، که قهرمان آن هم نارام-سین است. بدین ترتیب گمان میرود نفرین اَگَده نیز، در سایۀ همین حکایتها و حکایتهای دیگر، توسط نسلهای بعدی به نارام-سین ربط داده شده باشد.
نفرین اَگَده حکایت ویرانی شهر اَکَد به ارادۀ ایزدان است که از ناپارسایی نارام-سین ناخشنود بودند. نکتۀ بسیار جالب دربارۀ این افسانه، پرداختن آن به مسئلۀ درد و رنجهای بهظاهر بیهوده و نابهجایی است که انسان باید تحمل کند، بیآنکه سرچشمه و یا علتشان را بداند، چنانکه تلاش نارام-سین برای بهزور بیرون کشیدن علت تیرهروزی خود از زبان ایزدان بیحاصل میماند.
در متن افسانه چنین آمده که اِنلیل، ایزد بزرگ سومری، از شهر اَکَد ناخشنود شد و ایزدان دیگر را زنهار داد که قدم به این شهر نگذارند تا هیچ برکتی از فیض حضور آنان نصیب ساکنان آن دیار نشود. نارام-سین که نمیداند چه کرده که خشم ایزدان را به این شدت برانگیخته، دست به دعا برمیدارد و خواستار آیت و نشانهای میشود، و سپس در انتظار دریافت پاسخی از جانب ایزدان هفت سال در توبه و تشویش به سر میبرد.
اما سرانجام طاقتش طاق میشود و خشمگین از بیپاسخ ماندن دعاهایش، لشگریان خود را گرد میآورد و به معبد اِنلیل در اِکور (Ekur = جایگاه ایزدان، همتای سومری اُلمپ یونانی) در شهر نیپّور حمله کرده آن را با خاک یکسان میکند. او «بیل بر بنهای معبد گذاشت، تبرهای خود را علیه پایههای بنا بهکار گرفت، تا آنکه معبد، همچون سربازی جانباخته، به خاک هلاک افتاد» (Leick, The Invention of the City, 106). طبعن این حمله نه تنها خشم اِنلیل بلکه کین سایرِ ایزدان را نیز برمیانگیزد، چنان که گوتیها را برای گوشمالیای سخت به اَکَد میفرستند، «مردمانی که هیچ حُزم و پروایی نمیشناسند، چرا که نه غرایز بشری بلکه شعور سگ بر آنها حکومت میکند، و چهره و اندامشان به میمون میماند» (همان).
پس از هجمۀ گوتیها، قحطی گسترده بر سراسر اَکَد حاکم میشود، مردگان در کوی و برزن بر زمین میمانند و شهر در ویرانی و فلاکت فرو میرود، و بدین ترتیب، در این روایت، روزگار شهر اَکَد و پادشاهی اَکَدیان به سر میرسد و همهچیز فدای نخوت و گردنکشی یک پادشاه در برابر ارادۀ ایزدان میشود.
البته هیچ مدرک تاریخیای در دست نیست که به حمله یا هرگونه بیحرمتی دیگری از جانب نارام-سین نسبت به اِکور در نیپّور گواهی دهد، و هیچ نشانی مبنی بر ویران شدن معبد اِنلیل در یک تهاجم نظامی نیز وجود ندارد. بنابراین گمان میرود که نفرین اَگَده نوشتهای است که مدتها بعد از روزگار نارام-سین پدید آمده تا «دعوای ایدئولُژیک فرمانروایی بین ایزدان و حاکمان مطلقگرا را به بحث بگذارد» (لِیک، 107). نویسندۀ این متن به احتمال زیاد اَکَد و نارام-سین را به دلیل جایگاه افسانهییشان در آن زمان انتخاب کرده است.
بنا بر شواهد تاریخی، نارام-سین همواره حرمت ایزدان را نگاه میداشته و در حقیقت مردی بسیار پارسا و دیندار بوده است. از سوی دیگر، ادبیات نارو به عنوان یک گونۀ ادبی محبوبیت زیادی در میانرودان داشت، و بهنظر میرسد مردم اغلب روایتهای این ادبیات از رویدادهای گذشته را واقعیت تاریخی در نظر میگرفتند.
تردیدی نیست که نفرین اَگَده در حقیقت واکاویای است درمورد رابطۀ ایزدان با پادشاهان، بااینحال مسئلهای را که دربارۀ درد و رنج انسان و ارتباط آن با ارادۀ ایزدان مطرح میکند بیپاسخ میگذارد: علت ناخشنودی اولیۀ اِنلیل از شهر اَگَده (اَکَد) چه بود، و چرا نارام-سین پس از هفت سال التماس و درخواست به درگاه ایزدان هیچ پاسخی از آنان نگرفت؟ ظرافت هنری پدیدآورندۀ باستانی این افسانه در بیپاسخ گذاشتن پرسشهای بالا است، چنان که در زندگی واقعی نیز برای دردها و مصیبتهای بشری هیچ پاسخ قانعکنندهای نمیتوان یافت.
اِنلیل فقط به این دلیل دست از مرحمت و حمایت نسبت به شهر برمیدارد که دلش میخواهد؛ هیچ دلیل دیگری هم در کار نیست. نقطۀ مقابل این شاید داستان ایوب در کتاب مقدس باشد، که در آن خداوند به دلیل شرطی که با شیطان بسته به او اجازه میدهد زندگی ایوب را نابود کند. اِنلیل در چنین قید و بندی نیست و بهراحتی میتواند اَکَد را به حال خود بگذارد تا همچنان آباد و برخوردار بماند. برخی پژوهشگران، مثل جرمی بلَک، ناخشنودی اِنلیل را بهمعنای خودداری او از به رسمیت شناختن مشروعیت فرمانروایی نارام-سین تفسیر کردهاند. به استدلال بلَک، اِنلیل شهر اَکد را برای فرمانروایی سارگُن تقدیس کرده بود و حاضر نمیشد کس دیگری را به این مقام بشناسد. با این حال، در متن داستان هیچ اشارهای به وجود این تبعیض و آگاهی نارام-سین از آن نمیشود.
مقدمه و حکایت ناخشنودی اِنلیل
در آغاز حکایت از زندگی کاهلانه و بیقید مردمان شهر اَکَد سخن میرود، و شرح کاملی از ثروت کل منطقه و سرازیر شدن آن به درون دروازههای اَکَد داده میشود، اما در سطرهای 56 تا 65 به نخستین چرخش قصه برمیخوریم: «او چنانکه گویی شهروند آن شهر باشد، قادر نبود اشتیاق خود برای محیا کردن زمینی برای بنای پرستشگاه را مهار کند» (سطر 56)، بدین معنی که اینانّا، با دیدن ثروت سرشار انباشته در شهر اَکَد، احساس میکرد او و دیگر ایزدان باید بیش از اینها تکریم ببینند و سهم بزرگتری از این همه دارایی نصیبشان شود – درست همان احساسی که از یک شهروند پارسا و دیندار توقع میرود.
اما در سطر بعد میخوانیم که «حکمی که از اِکور آمد برآشوبنده بود»، یعنی که اِنلیل وضعیت را طور دیگری میدید و حاضر نبود با ساخت پرستشگاه موافقت کند، که این نشان از ناخشنودی او از اَکَد دارد. دلیل این ناخشنودی، همانگونه که پیشتر اشاره شد، در هیچ کجای متن نیامده، اما تفسیر پروفسور بلَک شاید پربیراه نباشد: اِنلیل فقط یک پادشاه را به رسمیت میشناخت و حاضر نبود نارام-سین را در جایگاه او ببیند.
وقتی داستان آغاز میشود، اِنلیل شهر قدرتمند کیش (کِش) در جنوب میانرودان را نابود کرده، خطۀ میانرودان را زیر فرمان خود آورده، و سارگُن را برگزیده تا در آن سرزمین، «از جنوب تا بلندیهای دوردست»، فرمانروایی کند (سطر 5). اینانّا، ایزدبانوی حامی و محافظ سارگُن، در اَکَد خانه میکند تا از نزدیک مراقب فرمانروا باشد. اما هیچ اشارهای به درگیری و آشوب در هنگام انتقال قدرت از سارگُن به نارام-سین در بین نیست، و به همین خاطر، خوانندۀ متن نیز مثل نارام-سین هیچ پاسخی درمورد علت ناخشنودی اِنلیل و روگرداندن او از شهر نمیگیرد.
ویران شدن معبد اِنلیل به دست نارام-سین
نارام-سین در رویایی آیندۀ اَکَد را تیره و تار میبیند و تصمیم میگیرد چند صباحی را به لابه و نیایش بگذراند. او هفت سال در این وضعیت توبهکارانه میماند، و چون هرچه انتظار میکشد پاسخ دعاهای خود را نمیگیرد، بر آن میشود که خود چارهای برای این وضعیت پیدا کند. حالا که ایزدان حاضر به پاسخگویی نیستند، او خود به سراغشان خواهد رفت و مجبورشان خواهد کرد جوابی به او بدهند.
در میانرودان باور بر این بود که ایزدان به واقع در پرستشگاهها و معبدهای شهر ساکن هستند. وقتی نارام-سین به معبد اِکور حمله میبرد در عمل خانۀ اِنلیل، و نه فقط مکانی نمادین برای عبادت او، را ویران میکند. در سطرهای 127 و 128 میخوانیم که، «اتاق خواب (ایزد) پیش چشم مردم قرار گرفت، اتاقی که هرگز نور روز را نشناخته بود. چشم مردم اَکَد به صندوق گنج قدسی ایزدان افتاد.» این اوج حرمتشکنی بود: تخریب عامدانۀ سکونتگاه یک ایزد، تجاوز به حریمِ خانۀ او، که در نتیجه داراییهای شخصی او را نیز در معرض دستدرازی قرار میداد.
خشم و نومیدی نارام-سین از سکوت ایزدان به حدی بالا میگیرد که او را به دست زدن به نابخشودنیترین اعمال میکشاند. اما ویران کردن اِکور حاصلی جز برانگیختن خشم ایزدانِ دیگر در همدلی با اِنلیل ندارد، و آنان برای مصون نگه داشتن باقی آن سرزمین از خطر قحطی و حملۀ گوتیها، چارهای نمیبینند جز این که اَکَد را نفرین کنند تا خالی از سکنه شود.
پس هشدار دیگرِ این داستان، علاوه بر نشان دادن نوع صحیح رابطۀ یک فرمانروا با ایزدان، متوجه کسانی است که علیه آنان دست به اسلحه – مادی یا معنوی – میبرند و با این کار وارد نبردی نابرابر میشوند که امکان پیروزی در آن وجود ندارد.
ترجمۀ زیر از نفرین اَگَده برگرفته از بازنویس متنی قدیمیتر به زبان بابلی کهن است. این داستان بهقدری محبوب بود که «رونوشتهای آن در مکتبهای بابل قدیم همهجا دست به دست میشد» (بلَک، 118). در این دستنوشته نام اَکَد بهصورت «اَگَده» (شکل معروفتر آن در زمان خود) آمده، نارام-سین را «نارام-سوئِن» نوشتهاند، و علامت سؤالها (؟) نشانگر کلمهها و قسمتهای از دست رفته یا قسمتهایی هستند که میتوان آنها را طور دیگری هم ترجمه کرد.
نفرین اَگَده
سطرهای 1 تا 9 پس از آن که اخم اِنلیل چنان بلایی بر سر کیس (کیش) آورد که گویی گاو آسمانی بر آن نازل شده، خاندانهای سرزمین اونوگ (Unug؛ نام دیگر شهر سومریِ اوروک) چنان قصابی شدند که گویی ورزایی نیرومند بر آنان هجوم برده، و سپس اِنلیل فرمانروایی و پادشاهی آن سرزمین، از جنوب تا بلندیهای دوردست را به سارگُن، پادشاه اَکَد، بخشید – در آن زمان، اینانای مقدس پرستشگاه اَگَده را به عنوان قسمت زنانۀ مفخم خویش بنا نهاد؛ او سریر خود را در اولمَک استوار کرد.
سطرهای 10 تا 24 همچون جوانی که برای نخستین بار خانه میسازد، همچون دختری که قسمت زنانۀ خانه را ترتیب میدهد، اینانای مقدس چشم برهم نگذاشت تا مطمئن شد که انبارها سرشار خواهند گردید؛ سکونتگاهها در شهر بنا خواهند شد؛ مردمان شهر خوراک عالی خواهند خورد؛ مردمان شهر نوشیدنیهای عالی خواهند نوشید؛ آنان که برای عید تن شستهاند در حیاطها به پایکوبی برخواهند خاست؛ مردم مکانهای جشن و سرور برپا خواهند کرد؛ آشنایان بر سر سفره دور هم جمع خواهند شد؛ غریبهها همچون پرندگان غریب در آسمان دور خواهند زد؛ حتا مَرهَکی باز به جمع خراجگزاران خواهد پیوست؛ میمونها، فیلهای قویهیکل، گاوهای آبی، حیوانات کمیاب، در کنار سگهای اصیل، شیرها، بزهای کوهی، و گوسفندان رنگشده با پشمهای بلند در میدانهای شهر از سر و کول هم بالا خواهند رفت.
سطرهای 25 تا 39 سپس اینانا دکانهای گندمِ دودانه در اَگَده را از طلا آکند، دکانهای گندم دودانۀ این شهر را از نقره آکند؛ انبارهای غلۀ شهر را پر از مس، قلع، و تخته تخته سنگ لاجورد کرد، و بر سیلوهای آن از بیرون مُهر گذاشت. او به پیرزنان شهر موهبت پندآموزی عطا کرد، به پیرمردان شهر موهبت وقار عطا کرد. به زنان جوان شهر موهبت سرورآفرینی عطا کرد، به مردان جوان شهر زور بازوی جنگی عطا کرد، به کودکان شهر شادمانی عطا کرد. دایهگانی که از فرزندان سرکرده مراقبت میکردند اَلجَرسور (aljarsur) مینواختند. در داخل شهر طبلهای تیگی (tigi) به صدا در میآمدند؛ بیرون شهر، نیها و زمزمها طنینانداز میشدند. بندرگاه شهر که کشتیها در آن لنگر انداخته بودند پر از شادی بود. همۀ سرزمینهای بیگانه در رضایت بودند، و مردمانشان به نیکبختی میزیستند.
سطرهای 40 تا 56 پادشاه شهر، نارام-سوئِن شبان، همچون نور روز که بر سریر مقدس اَگَده بتابد برخاست. دیوارهای شهر (اَگَده)، همچون کوهساری، سر به آسمان کشیده بود. همچون دجله که به سوی دریا روان میشود، اینانای مقدس دروازههای شهر را گشود تا سومِر داشتههای خویش را بر قایقها به سوی بالادست بفرستد. مارتوی کوهستانی، که مردمانش کشت و کار نمیدانند، گلههای گوساله و بزغاله برای او میآورد. ملوهانیها، مردمان سرزمین سیاه، ظرفهای کمیاب برای پیشکش به او میآوردند. ایلام و سوبیر تو گویی خر بارکش باشند، خود را از مال و خواسته برای او میانباشتند. فرمانداران، سرپرستان معبد، و حسابداران گو-اِدینا (Gu-edina، در سومِر) جملگی هدیههای نذری ماهانه و سالانه را مرتب برای او تأمین میکردند. چه فرساینده بود تحمل این همه برای دروازههای شهر اَگَده! اینانای مقدس بهزحمت فرصت میکرد همۀ هدیهها را بپذیرد. او چنانکه گویی شهروند آن شهر باشد، قادر نبود اشتیاق خود (؟) برای محیا کردن زمینی برای بنای پرستشگاه را مهار کند (؟).
سطرهای 57 تا 65 اما ندایی که از اِکور میآمد برآشوبنده بود. به خاطر اِنلیل (؟) لرزه بر سراپای اَگَده افتاده بود (؟)، و وحشت بر اینانا در اولمَک مستولی شده بود. او شهر را وانهاد و به منزلگاه خویش بازگشت. اینانای مقدس از حرم اَگَده رفت، همچون کسی که زنان جوان حرمسرا را به حال خود میگذارد و میرود. اینانا چون جنگاوری که به سوی سلاح بشتابد، موهبت جنگ و نبرد را از آن شهر برگرفت و به دشمن سپرد.
سطرهای 66 تا 76 هنوز پنج تا ده روز نگذشته بود که نینورتا (Ninurta؛ یا نینگیرسو، ایزد جنگ) جواهرات شاهانه، تاج فرمانروایی، علامت و سریر سلطنت را که به اَگَده داده شده بودند، همه را به اِ-کومِکا (E-cumeca؛ منزلگاه ایزد نینورتا) برگرداند. اوتو (Utu؛ یا شَمَش، ایزد خورشید) جلوه و جلال شهر را سترد. اِنکی (Enki) دانایی و خِرَد را از شهر ستاند. اَنو (An؛ ایزد آسمان) هیمنۀ شهر را که به عرش اعلا میرسید، دود کرد و به آسمان فرستاد. اِنکی دیرک مقدس را که تکیهگاه کشتیها بود از آبزو (abzu) برد. اینانا هرچه سلاح بود برداشت.
سطرهای 77 تا 82 روزگار حرم اَگَده چنان به سر آمد که گویی روزهای عمرش بیش از کپور کوچکی در ژرفای آبها نبوده است، و همۀ شهرها نگاهش میکردند. (اَگَده) چون پیلی نیرومند رو به خاک گردن خم میکرد و آنان همگی شاخهای خود را چون ورزاهای نیرومند برمیافراشتند. (اَگده) چون اژدهایی رو به هلاکت سر خود را روی زمین میکشید و آنان سر به سر آن را، چنان که در میدان نبرد، از حرمت میانداختند.
سطرهای 83 تا 93 نارام-سوئِن در شهودی شبانه دید که اِنلیل اجازه نمیدهد پادشاهی اَگَده مأمنی دلانگیز و استوار داشته باشد، آیندۀ شهر را یکسر ناخوش میسازد، پرستشگاههای شهر را به لرزه میافکند و گنجینههایش را پراکنده میکند. پس دریافت که رویا دربارۀ چیست، اما کلامی بر زبان نیاورد، و آن را با احدی در میان نگذاشت. به خاطر اِ-کور، جامۀ سوگ دربر کرد، بر ارابۀ خویش تشکی نئین انداخت، سایبان نئین بَلَم تشریفاتی خود را پاره کرد و کسوت شاهانۀ خویش را کنار گذاشت. نارام-سوئِن هفت سال شکیبایی کرد! که دیده پادشاهی هفت سال سر به گریبان فرو برد؟
سطرهای 94 تا 99 پس آن گاه بر آن شد تا بر بزغالهای (قربانی) دربارۀ معبد تفأل کند، اما در فال او چیزی دربارۀ ساخت معبد نیامده بود. بار دیگر تفأل بر بزغاله را دربارۀ معبد تکرار کرد، اما باز در فال چیزی دربارۀ ساخت معبد نبود. او برای آن که آنچه بر او مقدر (؟) شده بود را بگرداند، خواست حکم اِنلیل را عوض کند.
سطرهای 100 تا 119 چون رعایای او پراکنده شده بودند، آنک سپاهیان خویش را به حرکت درآورد. همچون کشتیگیری که پا به میدان بزرگ میگذارد، او... دستهای خود را به سمت (؟) اِ-کور... همچون ورزشکاری که خم شده تا مسابقه را آغاز کند، با گیگونا (giguna؛ آستان معبد) چنان کرد که گویی سی شِکِل (shekel) بیشتر نمیارزد. همچون راهزنی که به غارت شهر آمده باشد، نردبانهای بلند را بر دیوار معبد تکیه داد. برای ویرانی اِ-کور، چنان که گویی سفینهای عظیم باشد، برای خرد کردن خاک آن همچون خاک کوهساران وقتی فلزهای قیمتی از آنها استخراج میکنند، برای رگه رگه بریدن آن همچون کوه لاجورد، برای به خاک کشیدن آن، همچون شهری توفانزدۀ اِکور (Ickur؛ یا اِشکور، ایزد توفان)، گرچه معبد کوهستان نبود که سِدرهایش فرو افتند. او فرمان داد تبرهای بزرگ بسازند، تبرهای دولبۀ آگاسیلیگ (agasilig) را تیز کنند و علیه آن به کار گیرند. او بیل بر بنهای معبد گذاشت تا آن که (معبد) با زمینِ بنیان خود یکی شد، تبرها بر بالای آن زد تا آنکه معبد، همچون سربازی جانباخته، در برابر او سر خم کرد، و همۀ سرزمینهای بیگانه در برابر او سر خم کردند.
سطرهای 120 تا 148 او مجراهای آبرو معبد را تکه تکه کرد و هرچه باران بود به آسمان برگشت. سنگ سردر معبد را فرو ریخت و سرزمین سراسر از آن زینت محروم ماند. از «دروازهای که هرگز غله از آن برگردانده نشده بود» غله را برگرداند، و سرزمین از غله محروم ماند. او «دروازۀ عافیت» را کلنگ زد و خرد کرد، و عافیت از همۀ سرزمینهای دور و نزدیک رخت بربست. چنان که گویی شیارهای بزرگ برای آبراههای پهن پر کپور لازم باشد، بیلهای بزرگ علیه اِ-کور به کار گرفت. اتاق خواب (ایزد) پیش چشم مردم قرار گرفت، اتاقی که هرگز نور روز را نشناخته بود. چشم مردم اَکَد به صندوق گنج قدسی ایزدان افتاد. گرچه هرگز حرمتشکنی نکرده بودند، لاهاماهای (lahama؛ تندیسهای عظیم شیر-ایزد) عظیم آسمانی، ستونداران ایستاده بر در معبد، به دست نارام-سوئِن به آتش افکنده شدند. سِدرها، سروها، ارسها و صندلها، چوبهای گیگونای معبد به دست او... او طلای معبد را در صندوقها نهاد و نقرۀ معبد را در کیسههای چرمین گذاشت. او لنگرگاهها را از نقرۀ معبد انباشت، تو گویی بارهای عظیم غله بودند. نقرهکاران نقرههایش را بازساختند، جواهرسازان سنگهای قیمتیاش را بازساختند، مسکاران مسهایش را کوبیدند. کشتیهای بزرگ در کنار معبد پهلو گرفتند، کشتیهای بزرگ در کنار معبد اِنلیل پهلو گرفتند و داراییهایش را از شهر بردند، هرچند آنها اموال شهری غارتشده نبودند. با آن داراییها که از شهر رفت، حال خوش نیز از اَگَده رخت بربست. همچنان که کشتیها از لنگرگاهها دور میشدند، هوشمندی اَگده نیز از آن ستانده میشد.
سطرهای 149 تا 175 اِنلیل، آن توفان غرنده (؟) که سراسر زمین را منکوب میکند، آن سیلاب خروشان که کسی را یارای ایستادگی در برابرش نیست، در این اندیشه شد که کدام ویرانی را به تاوان خراب کردن اِ-کور محبوبش نازل باید کرد. او نگاه خود را به کوههای گوبین (Gubin = زاگرس) خیره کرد، و همۀ ساکنان آن رشته کوه پهناور را روان ساخت (؟). اِنلیل از آن کوهها مردمانی را پایین آورد که به مردمان نمیمانستند، ساکنان سرزمین شمرده نمیشدند، گوتیها، مردمانی بیمهار، با هوش آدمی اما غریزۀ سگ و ظاهر میمون. آنان مثل پرندگان کوچک در دستههای بیشمار به پایین سرازیر شدند. به فرمان اِنلیل، بازوان خود را همچون دام صید حیوانات بر زمین گستردند. هیچچیز نمیتوانست از چنگ آنان بگریزد، هیچکس از پنجۀ آنان در امان نمیماند. گوتیان بزهای سپرده (؟) به اِنلیل را از آغل بیرون میکشیدند و شبانان را به تعقیب آنان وامیداشتند، آنان گاوها را از طویلهها بیرون میراندند و گاوبانها را ناگزیر از دویدن به دنبالشان میکردند. زندانیان نگهبان را مثله کردند. گردنهگیران شاهراهها را قبضه کردند. درهای شهر (و) دروازههای سرزمین کنده شده در گِل افتاده بود، و همۀ سرزمینهای دور و نزدیک از فراز دیوارهای شهرشان فریادهای تلخ از جگر برمیآوردند. آنها (گوتیها) برای خود درون شهرها، و نه مثل همیشه در دشتهای پهناور، باغ ساختند. چنان که گویی هنوز پیش از روزگار ساختن و بنا کردن شهرها بود، شیارهای بزرگ قابل کِشت غله نمیدادند، شیارهای آبرو ماهی نمیدادند، باغهای آبیاریشده شهد یا شراب نمیدادند، ابرهای انبوه (؟) باران نمیدادند، گیاه ماشگوروم (macgurum plant) دیگر نمیرویید.
سطرهای 176 تا 192 در آن روزها، یک شِکِل روغن فقط نیم لیتر میشد، یک شِکِل غله فقط نیم لیتر میشد، یک شِکِل پشم فقط یک پود میشد، یک شِکِل ماهی فقط یک بان پیمانه را پر میکرد – قیمت اینها در بازارهای همۀ شهرها همین بود! آنها که روی بام میخفتند، روی بام میمردند؛ آنها که پایین در خانه میخفتند جسدشان روی زمین میماند. مردم از گرسنگی بال بال میزدند. در کی-اور (Ki-ur)، جایگاه بزرگ اِنلیل، سگان در کوچههای خاموش گله گله میگشتند؛ اگر دو نفر از آنجا رد میشدند خوراک سگان میشدند، و اگر سه نفر از آنجا رد میشدند خوراک سگان میشدند. بینیها مشت خورده بود (؟)، سرها شکسته (؟)، بینیها (؟) انباشته، سرها مثل دانهها بریده. مردمان شریف را به جای خائن میگرفتند، پهلوانانِ کُشته پشته میشدند، خون خیانتکاران مخلوط با خون مردان شریف جاری بود.
سطرهای 193 تا 209 در آن هنگام، اِنلیل حرمهای بزرگ خود را به حرمهای کوچک نئین (؟) تبدیل میکرد و از شرق تا غرب انبارهاشان را کم میکرد. پیرزنانی که از آن روزها جان به در بردند، پیرمردانی که از آن روزها جان به در بردند، و نوحهخوانانی که از آن سالها جان به در بردند هفت طبل بَلاج (balaj) بر پا کردند، تو گویی در افق ایستاده باشند، و همه با هم هفت شب و هفت روز طبلها را چنان به صدا درآوردند که همچون (غرش) اشکور به گوش اِنلیل برسد. پیرزنان بیدریغ زار میزدند: «وای بر شهر من!» پیرمردان بیدریغ زار میزدند: «وای بر مردمانش!» نوحهخوانان بیدریغ زار میزدند: «وای بر اِ-کور!» زنان جوان (شهر) بیدریغ گیسوانشان را میکندند. مردان جوان بیدریغ چاقوهای خود را تیز میکردند. نوحهها چنان بود که گویی نیاکان اِنلیل پای زانوان مقدس اِنلیل در «کپۀ مقدس» حیرتآور نوحهخوانی به راه انداخته باشند. از همین رو، اِنلیل وارد خوابگاه مقدس خود شد و به حال روزه دراز کشید.
سطرهای 210 تا 221 در آن هنگام، سوئِن (یا سین، ایزدِ ماه)، اِنکی، اینانا، نینورتا، اشکور، اوتو، نوسکا (Nuska؛ رایزن اِنلیل)، و نیسابا (Nisaba؛ ایزدبانوی غله و نوشتن)، ایزدان بزرگ دِل اِنلیل را با آبِ سرد خنک کردند و به درگاه او دعا کردند: «اِنلیل، باشد که شهری که شهر تو را نابود کرد چنان رفتاری ببیند که شهر تو دید! باشد که آن که گیگونای تو را سرنگون کرد، به سرنوشت نیبرو (Nibru؛ نام سومِری نیپّور) گرفتار آید! در این شهر، باشد که چاهها از سرها پر شوند! باشد که کسی آشنایان خود را در آن دیگر نیابد، باشد که برادر برادر را نشناسد! باشد که زنان جوان در اندرونیهای خود وحشیانه کشته شوند، باشد که پیرمردانش با دیدن همسران مثله شدهشان دست به زاری بردارند! باشد که کبوترانش بر لبۀ پنجرهها ناله کنند، باشد که پرندگان کوچکش بر دار شوند، باشد که همچون کبوتری دستآموز همواره در پریشانی به سر برد!»
سطرهای 222 تا 244 دیگر بار، سوئِن، اِنکی، اینانا، نینورتا، اشکور، اوتو، نوسکا، و نیسابا، همۀ ایزدان خرد و کلان، روی خود را به شهر برگرداندند، و اَگَده را به شدت نفرین کردند: «ای شهر، تو بر اِ-کور هجوم بردی: این بدان میماند که بر اِنلیل هجوم برده باشی! ای اَگَده، تو بر اِ-کور هجوم بردی: این بدان میماند که بر اِنلیل هجوم برده باشی! باشد که چاههای مقدس تو، لب به لب، از آه و ناله پر شوند! باشد که گیگونای تو تا حد یک کپه خاک کاستی یابد! باشد که ستونهای تو با لاهاماهای برپا ایستادهشان همچون جوانانِ بلندبالای مستِ شراب، به خاک افتند! باشد که گِل تو به آبزوی خود برگردد، باشد که گِل (تو) را اِنکی نفرین کند! باشد که غلهات به کَرت خود بازگردند، باشد که غلهات را اِزینو (Ezinu؛ ایزدبانوی سومری غلهها) نفرین کند! باشد که چوب تو به جنگل خود بازگردد، باشد که چوب را نینیلدوما (Ninilduma) نفرین کند! باشد که گاوکُش زن خویش را سر ببرد، باشد که قصاب گوسفند کودک خویش را قصابی کند! باشد که آب گدایت را بشوید و ببرد تو گویی به دنبال...! باشد که روسپیات خود را بر در روسپیخانهاش به دار آویزد! باشد که کنیزان باردار (؟) معبد و روسپیان آیینیات بچه سقط (؟) کنند! باشد که زرِ تو را به بهای سیم بخرند، باشد که سیم تو را به بهای برنجه بخرند (؟)، و باشد که مس تو را به بهای سرب بخرند!»
سطرهای 245 تا 255 ای اَگَده، باشد که مرد زورمند تو بیقوت شود، تا بلند کردن جوالی هم از او ساخته نباشد و... دیگر از لذت راندن و به راه آوردن الاغهای عالی تو برخوردار نگردد؛ باشد که تمام روز را به بطالت بگذراند! باشد که بدین ترتیب شهر از گرسنگی بمیرد! باشد که شهروندان تو، که به خوردن خوراکهای خوش عادت دارند، از گرسنگی علفزارها و بوتهزارها را چنگ بزنند، باشد که مرد... تو پوشش بام خانهاش را به دندان بکشد، باشد که چرم آویخته بر درگاه خانۀ پدرش را بجود (؟)! باشد که پریشانی بر کاخ تو، که برای شادمانی بنا شده، فرو افتد! باشد که ابلیسهای بیابان، آن مکان خاموش، بیوقفه زوزه بکشند!»
سطرهای 256 تا 271 «باشد که روبهانی که در تلهای ویران میگردند آخورهای تو را، که برای مراسم تطهیر ساخته شده، با دُم خود جارو کنند (؟)! باشد که اوکوکو (ukuku)، پرندۀ غم، در دروازههای تو، که برای سرزمین استوار شدهاند، آشیانه کند! در شهر تو که از صدای طبلهای تیگی خواب نداشت، (شهری) که از شادمانی استراحت نمیشناخت، باشد که ورزاهای نانّا (سین یا سوئن، ایزد ماه و خرد) که آخورها را پر میکنند همچون گاوهای سرگردان در بیابان، مکان خاموش، ماع بکشند! باشد که علف بلند در آبراههای تو بروید، باشد که علف ماتم در شاهراههای تو که برای گاریها ساخته شدهاند، بروید! هم این که، باشد که... قوچهای وحشی (؟) و مارهای برانگیختۀ کوهساران نگذارند احدی از کنارههای آبراههای تو که از رسوب شکل گرفتهاند، گذر کند! در دشتهای تو که علف مرغوب میروید، باشد که نِی عزا بروید! ای اَگَده، باشد که شورآب در آنجا که آب شیرین تو جاری بود، جاری شود! اگر کسی به قصد بگوید، «من در این شهر ساکن خواهم شد!»، باشد که از لذتهای زندگی در خانه بهره نبرد! اگر کسی به قصد بگوید، «من در اَگَده خواهم ماند!»، باشد که از لذتهای ماندن در استراحتگاه بهرهمند نگردد!»
سطرهای 272 تا 289 و همان روز پیش از (برآمدن) اوتو چنین شد! در گذرگاهها و آبراههای شهر علف بلند رویید. در شاهراههایی که برای گاریها ساخته شده بود، علف ماتم رویید. و هم این که قوچهای وحشی (؟) و مارهای برانگیختۀ کوهساران نگذاشتند احدی از کنارههای آبراههای شهر، که از رسوب شکل گرفته بودند، گذر کند. در دشتهای آن، که علف مرغوب میرویید، اکنون نِیهای عزا میروییدند. آب شیرین و روان اَگَده به صورت آب شور روان میشد. وقتی کسی به قصد میگفت، «من در این شهر ساکن خواهم شد!»، نمیتوانست از لذتهای زندگی در خانه بهره برد! اگر کسی به قصد میگفت، «من در اَگَده خواهم ماند!»، نمیتوانست از لذتهای ماندن در استراحتگاه بهرهمند گردد!
سطر 281 ستایش بر اینانا باد بابت ویرانی اَگَده!