توصیف شهر بابل و آداب و رسوم مردمانش در تواریخ به قلم تاریخنویس یونانی، هرودُت (حدود 484 تا 425 یا 413 پیش از میلاد) مدتها است که از نظر صحت و سقم محتوا به چالش کشیده شده، و کاستیهای گوناگونی که در آن دیدهاند برخی پژوهشگران را بر آن داشته که کل اثر را مردود بدانند و محتوای آن را قصه و افسانه و به دور از واقعیت تاریخی معرفی کنند. با این حال، مردود شمردن تواریخ به طور عمده برخاسته از این تصور است که قواعد امروزین تاریخپژوهی درمورد تاریخنویسان عهد باستان نیز صدق میکنند، تصوری که سرانجامی جز بیانصافی و خوردن به در بسته ندارد.
هرودُت قصهگوی بزرگی بود که بنا به رسم زمانۀ خود دوست داشت داستانهای جذاب را به نکتهها و رویدادهای واقعی پیوند بزند. بر همین مبنا، بابلی که هرودُت در تواریخ تصویر کرده، به گواه شواهد باستانشناختی و مدارک نوشتاری به خط میخی، با چهرۀ واقعی این شهر در زمان او فرق دارد، ولی این بدان معنا نیست که توصیف او از بابل یکسر نادرست است، و منطقی به نظر نمیرسد که کل کار او را فقط به خاطر چیزهایی که دربارۀ بابل نوشته مردود بدانیم.
هرودُت و تاریخ باستان
واقعیت این که همۀ تاریخنویسان عهد باستان را میتوان به نوعی به اغراقگویی یا ناراستی متهم کرد، اما کمتر کسی از بین آن نویسندگان به اندازۀ هرودُت مرتب با نیش سخت انتقاد روبهرو بوده است. برای نمونه، دیودُروس سیکولوس (یا دیودُروس اهل سیسیل؛ 90 تا 30 پیش از میلاد)، شرح مفصلی از سرگذشت ملکه سمیرامیس به دست میدهد که تقریبن سرتاپا اسطوره دانسته شده است، اما کار او در مجموع همچنان به عنوان منبع اطلاع دربارۀ رویدادهای تاریخی معتبر شمرده میشود. بدون تردید، گفتههایی که برای تأیید آنها شواهد نوشتاری یا باستانشناختی دیگری در کار نباشد را باید زیر سؤال برد، اما محک زدن کار تاریخنویسان باستان در پرتو معیارهای پژوهشگری امروز هم کار درستی نیست.
داستانی که دربارۀ روزگار قدیم برای مخاطب باستان گفته میشد بر مبنای حقیقت شکل میگرفت، هرچند که خود داستان ممکن بود حقیقت نداشته باشد. کاتبان مصری «دورۀ پادشاهی میانه» (2040 تا 1782 پیش از میلاد) که رویدادهای «دورۀ میانی نخست» (2181 تا 2040 پیش از میلاد) را روی کاغذ آوردهاند، تصویری تیره و تار و پرآشوب از آن روزگار ترسیم کردهاند که دشواریهایش به عمد بزرگنمایی شده تا صلح و ثبات روزگار خود آنان را پررنگتر جلوه دهد. اما شواهد باستانشناسی حکایت از این دارند که «دورۀ میانی نخست» به آن سیاهی که کاتبان نشان دادهاند نبوده و بیثباتی، دگرگونیپذیری، و ناامنی فراگیر منتسب به آن بیشتر به روایتهای ثبتشده برمیگردد.
همین الگو را در رابطه با گونۀ میانرودانی ادبیات نارو نیز میتوان مشاهده کرد، که در آن چهرههای تاریخی مثل سارگُن اکدی (فرمانروایی 2334 تا 2279 پیش از میلاد) یا نارام-سین (فرمانروایی 2261 تا 2224 پیش از میلاد) به مثابه قهرمانان افسانهیی ترسیم شدهاند. واقعیتهای ارائهشده در داستانهای این گونۀ ادبی شاید با درک پژوهشگران امروز از «واقعیت تاریخی» همخوانی نداشته باشد، اما همین داستانها برای مخاطبان باستانی خود دربردارندۀ حقایق مهم فرهنگی یا اعتقادی بودند.
به همین شکل، هرودُت نیز از عظمت شهر بابل و آداب و رسوم عجیب و (از دید او) ناخوشآیند مردمش دَم میزند. از قرار معلوم هرودُت هرگز به بابل سفر نکرده بوده و برای کسب اطلاع در این باره به گفتههای دیگران تکیه کرده است، سپس با غریزه و استعداد قصهپردازی خود یکی از جذابترین روایتهای بهجامانده درمورد این شهر را بههم بافته است. شرح او هیچ ربطی به خرابههایی که باستانشناسان کاوش کردهاند یا متنهایی که در مدارک میانرودانی ثبت شده ندارد، اما گویای این است که یک نویسندۀ یونانی سدۀ پنجم پیش از میلاد چه دیدگاهی نسبت به فرهنگ خاور نزدیک میتوانسته داشته باشد.
پژوهشگران امروز نکتههای فراوانی در روایت هرودُت از بابل را هدف خردهگیری قرار دادهاند، از جمله کتاب اول، بند 178 (وصف شهر) و کتاب اول، بندهای 189 تا 191 دربارۀ سقوط بابل به دست کورش دوم (کورش بزرگ، فرمانروایی حدود 550 تا 530 پیش از میلاد)، ولی آن عده که گزارش هرودُت را سراسر مشکلدار میدانند معمولن روی بندهای 192 تا 200 از کتاب اول تأکید میگذارند، بهویژه بند 199 که صحبت از «روسپیگری مقدس» به میان میآید. درمورد به اجرا درآمدن چنین کاربستی در خاور نزدیک و به ویژه بابل، به شکلی که هرودُت شرح داده، هیچ گواه مطمئنی وجود ندارد، و همین امر موجب شده برخی پژوهشگران امروز بر اساس همین بند کل کتاب تواریخ را مردود بدانند. در حالی که، به گفتۀ هنکلمن و همکارانش:
نوشتۀ هرودُت چیزی که نیست همانا توصیفی پژوهشگرانه به معنای قرن بیست و یکمی کلمه است که بتواند به راحتی جزء تاریخ به حساب بیاید. برعکس، اثر او یک شاهکار ادبی است که بسیار بیش از آن که بخواهد اطلاعی دربارۀ چیزی ارائه دهد ذهنیت یونانیان از آن چیز را به ما مینمایاند. (465)
پس منطقی است اگر به کار هرودُت با این رویکرد نگاه کنیم و به جای مردود شمردن کامل آن بر پایۀ چند فراز یا، گاه، فقط بند 199 از کتاب اول، با قدردانی از محتوای آن بهره بگیریم.
متن
متن زیر از ترجمۀ انگلیسی تواریخ از اصل یونانی آن در کتاب هرودُتِ یادمان: تواریخ، ویراستۀ رابرت ب. استراسلِر، برگرفته شده است:
کتاب اول، بند 192. در رابطه با منابع بابلیان و عظمت آنها، من این را با بسیاری گواهان دیگر نشان خواهم داد و از جمله یکی این که برای تأمین شاهنشاه [ایران] و لشگر او، گذشته از خراج منظم، کل سرزمینی که او بر آن فرمانروایی میکند را به سهمهایی بخش کردهاند. حال، بنا بر دوازده ماهی که سپری میشود تا سالی به سر برسد، در چهار ماه از آن او تدارکات خود را از خطۀ بابل دریافت میکند، و در هشت ماه باقیمانده از بقیۀ نقاط آسیا؛ بدین ترتیب که سرزمین آشوریان در رابطه با تأمین منابع یک سوم سهم کل آسیا را میدهد: و دولت، یا به قول ایرانیان شهربانی [ساتراپی]، این خطه از همۀ دولتهای دیگری که تا کنون روی کار بودهاند بهتر است؛ با توجه به این که وقتی شیشانتَخمَه [Tritantaichmes] پسر اَردَباز [یا اَردَواز؛ Artabazos] استان حکومتی خود را از شاهنشاه دریافت داشت، روزی یک اَرتَب [یا اَردَبو، واحد اندازهگیری حجم برابر 56 لیتر] پر از سکۀ نقره برایش میرسید (حال اَرتَب از واحدهای اندازهگیری ایرانی است که بیش از سه مِدیمنُس آتیکی [medimnos؛ تقریبن برابر با 51.84 لیتر] در سه خینیکیس آتیکی [choinikes؛ برابر با 1.01 لیتر] حجم را دربر میگیرد)؛ و اسبانی که او در استان خود به مثابه دارایی شخصی خویش داشت، جدا از اسبانی که در جنگ به کار میرفتند، بالغ بر هشتصد اسب سیلمی و شانزده هزار مادیان میشد، چون برای هر یک از این اسبان سیلمی بیست مادیان وجود داشت؛ به علاوه شمار سگان شکاری هندی چنان زیاد بود که چهار روستای بزرگ در دشت، معاف از پرداخت هر خراج دیگری، به تهیۀ خوراک این سگها گماشته شده بودند.
کتاب اول، بند 193. این گونه بود ثروتی که به فرمانروای بابل تعلق داشت. حال سرزمین آشوریان بارانی بسیار اندک دارد؛ و همین مقدار اندک آبشخور ریشههای ذرت است، اما ذرت رسیده میگردد و خوشهها به کمک آبیاری از رودخانه پربار میشوند، نه همچون مصر که آب رودخانه خود بالا میآید و کشتزارها را دربر میگیرد، بلکه محصول را با دست یا با سطلهای آویخته آبیاری میکنند. چون سراسر خطۀ بابل همانند زمین مصر با ترعههایی که حفر کردهاند شرحهشرحه است، و بزرگترین ترعهها قابل کشتیرانی بوده و در مسیر برآمدن خورشید در زمستان از فرات به رود دیگر، یعنی دجله، روان است، که در امتداد کرانۀ آن شهر نینوا قرار دارد. این خطه از همۀ آنانی که میشناسیم به لحاظ تولید ذرت بهتر است: درمورد درختان، کسی حتا سرانگشتی برای کاشتنشان تکان نمیدهد، چه انجیر چه تاک و چه زیتون، اما محصول ذرت چنان نیکو است که هر بار دویست برابر میزان معمول بار میدهد، و وقتی بهترین بار را میآورد میزان محصول به سیصد برابر هم میرسد. برگهای گندم و جو در آن دیار تا پهنای چهار انگشت کامل رشد میکنند؛ و از بذرهای ارزن و کنجد درختانی چنان بزرگ میرویند که من خود میدانم ولی در اینجا ثبت نخواهم کرد، چرا که نیک آگاهم حتا آنچه تا کنون دربارۀ فرآوردههای کشاورزی آن دیار گفته شده کافی است تا موجب ناباوری در کسانی شود که هرگز بابل را ندیدهاند. آنان [بابلیان] هیچ روغنی از زیتون مصرف نمیکنند، بلکه روغن را فقط از دانههای کنجد میگیرند؛ و نخل خرما در سراسر سرزمینشان میروید، و بیشتر نخلها میوهدار هستند، که از آنها هم خوراک خشک و هم شراب و عسل درست میکنند؛ و به این درختان به شیوهای شبیه درختان انجیر رسیدگی میکنند، و بهویژه میوۀ آن دسته از نخلها که هلنیها [یونانیان] به آنها نخل نرینه میگویند مصرف فراوان دارد، و آنها را به نخلهای خرمادار میبندند تا مگسهای مازو از آنها وارد خرماها شوند تا خرما رسیده گردد و تا میوۀ نخل خود به خود نریزد: چون نخل نرینه درست مثل انجیر وحشی در میوۀ خود مگس مازو پرورش میدهد.
کتاب اول، بند 194. اما بزرگترین شگفتیها در این سرزمین پس از خود شهر، به گمان من، این است که اکنون میخواهم بگویم: زورقهای آنان، مقصودم آنهایی است که از مسیر رودخانه به بابل میروند، [بدنهای] گِرد سراسر از چرم دارند: چون تیرهای عرضی آنها را از شاخههای بید میسازند که از سرزمین ارمنیها، که بالای آشوریها سکنا دارند، بریده شده، و این شاخهها را انحنا داده روی آنها پوست میکشند که کار پوشش بدنۀ زورق را میکند، نه پشت زورق را پهن میسازند نه دماغۀ زورق را نُکتیز میکنند، بلکه زورق را مثل سپر گِرد میسازند: و پس از آن کل زورق را با نظم و ترتیب حصیر میاندازند و فشار میدهند تا زورقِ پر از کالا مسیر رودخانه را تاب بیاورد؛ و در بیشترین موارد این زورقها بشکههایی از چوب نخل را به پایینرود حمل میکنند که پر از شراب هستند. برای نگه داشتن زورق در مسیر مستقیم دو پاروی بلند و دو مرد لازم است که تمام مدت ایستاده باشند، و مرد داخل زورق پاروی خود را بکشد و مردی که بیرون ایستاده همزمان پاروی خود را فشار بدهد. این جهازها هم در اندازۀ بسیار بزرگ ساخته میشوند و هم در اندازههای کوچکتر، و بزرگترین آنها قادر به تحمل پنج هزار تالان وزن است [هر تالان آتنی تقریبن 25.8 کیلوگرم بود]؛ و در هر زورق یک الاغ زنده وجود دارد، و در زورقهای بزرگتر بیشتر. بدین ترتیب وقتی زورقها به بابل میرسند و بار خود را خالی میکنند، تختههای عرضی زورق و همۀ حصیرهای آن را به حراج میگذارند و میفروشند، اما چرم روکش زورق را بار الاغ میکنند و به ارمنستان میبرند: چون به خاطر جریان تندِ آب امکان کشتیرانی رو به بالادست رود وجود ندارد؛ و به همین خاطر است که زورقها را نه از چوب و تخته بلکه از پوست دباغیشده میسازند. سپس وقتی با الاغ به سرزمین ارمنیها برگشتند، دوباره به همین شیوه زورقهای نو میسازند.
کتاب اول، بند 195. این گونه است زورقهاشان؛ و شرح جامههایی که به تن میکنند چنین است، یعنی قبایی نخی که تا دم پا میرسد، و روی آن قبای دیگری از جنس پشم به تن میکنند، و بعد ردای سفیدی روی آن میاندازند، و کفشهاشان صورت محلی خاص خود را دارد که به دمپایی بیوتیایی [Boeotia، منطقهای در شمال غربی آتیکا در یونان] میماند. آنها موی سر را بلند میکنند و دور سرشان نوارهای پارچهیی میبندند، و سر تا پای بدن را با روغنهای خوشبو تدهین میکنند. هر مرد مُهر مخصوص خود را دارد و عصایی کندهکاریشده به دست میگیرد، و روی سر هر عصا سیب یا گل سرخ یا گل سوسن یا عقاب یا علامت دیگری کنده شده، چون رسمشان نیست عصای بدون علامت دست بگیرند.
کتاب اول، بند 196. این گونه است پوشش و زیور بدنهاشان: و رسمهایی که بینشان برقرار است به این شرح اند، که بخردانهترین آنها از دید ما چنین است، که اطلاعم دادهاند مردمان اِنِتی [Enetoi] در ایلیریا [غرب شبه جزیرۀ بالکان] نیز این رسم را دارند. در هر روستا سالی یک بار این رسم بدین ترتیب اجرا میشد: وقتی دوشیزگان به سن ازدواج میرسیدند، همگی آنان را گرد میآوردند و یکجا به مکان خاصی میبردند، و دورتادور آنان جماعتی از مردان میایستادند: و جارچی هر یک از آنان را چند بار صدا میزد تا از جا برخیزد، و برای فروش جلو بیاید، ابتدا دلپسندترین آنان، و بعد که او به فروش رسید و مبلغ بزرگی پول به دست آورد، جارچی یکی دیگر را که پس از او دلپسندترین بود پیش میآورد: و آنها به شوهران آیندۀ خود فروخته میشدند. حال همۀ مردان ثروتمند بابلی که آمادگی ازدواج داشتند برای خرید زیباترین دوشیزگان در مزایده روی دست یکدیگر بلند میشدند؛ ولی آنها که وضع مالیشان معمولی بود و قصد ازدواج داشتند به دنبال زیبایی نبودند، بلکه دوشیزگان کمتر دلپسند را به همراه مبلغی پول [برای همسری] قبول میکردند. چون وقتی که جارچی کار فروش دلپسندترین دوشیزگان را به پایان میبرد، پس از آن کسی را که از جمال کمتری بهره برده بود، یا هرکدام را که ممکن بود لنگی یا نقص دیگری داشته باشد، از جا بلند میکرد و برای او خواستار میطلبید، و میپرسید چه کسی حاضر است در برابر کمترین مقدار طلا او را به زنی بگیرد، تا سرانجام او را به کسی میداد که حاضر به قبول کمترین مبلغ شده بود: و این مقدار طلا از فروش دلپسندترین دوشیزگان به دست میآمد، و بدین ترتیب آنها که از زیبایی بهره داشتند جهیزیۀ آنهایی را که بدشکل یا ناقص بودند فراهم میکردند؛ ولی درآوردن دختر خود به عقد ازدواج هر کسی که از راه برسد ممنوع بود، نیز بردن دختر پس از خرید بدون تضمین؛ چون ضرورت داشت که مرد تضمین بدهد با دختر ازدواج خواهد کرد و بعد او را با خود ببرد؛ و اگر در این مورد به توافق نمیرسیدند، قانون حکم میکرد که مرد باید پول را پس بدهد. این نیز مجاز بود که هرکسی در صورت تمایل از روستایی دیگر برای خرید بیاید. این در آن زمان محترمترین رسم شمرده میشد؛ ولی در زمان حاضر این رسم بر افتاده است، اما به تازگی راه دیگری پیدا کردهاند که مرد نتواند با دختر بدرفتاری کند یا او را به شهر دیگری ببرد: چون از وقتی شهرشان تسخیر شده مردم [بابل] زیر فشار و سختی قرار گرفته و خانه خراب شدهاند، و حالا دیگر هرکسی از مردم عادی ممکن است اگر به تنگدستی بیفتد فرزندان مادینۀ خود را به تنفروشی وادارد.
کتاب اول، بند 197. در مرتبۀ بعدی به لحاظ بخردانه بودن، این رسم است که بین آنان رواج دارد: آنها بیماران خود را به بازار میبرند؛ چون از وجود طبیب استفاده نمیکنند. پس مردم به سراغ مرد بیمار میآیند و درمورد بیماری او نظر میدهند، اگر کسی از آنها به چیزی همانند آن مرد بیمار مبتلا شده باشد، یا مبتلا به مرضی مشابه را دیده باشد، او را راهنمایی میکند؛ و بدین ترتیب همه میآیند و روشهایی را که به وسیلۀ آنها از بیماری مشابهی خلاص شده یا دیگری را دیدهاند که از آن رهایی یافته به بیمار پیشنهاد میکنند: و کسی حق ندارد در سکوت از کنار مرد بیمار بگذرد مگر آن که از او پرسیده باشد بیماریاش چیست.
کتاب اول، بند 198. مردگان خود را در عسل مدفون میکنند، و نحوههای سوگواری کردنشان به سان آنها است که در مصر رواج دارد. و هرگاه مردی بابلی با همسرش آمیزش کند، در کنار بخور عود تقدیمی مینشیند، و همسرش نیز در سوی دیگر چنین میکند، و اگر این در صبحگاه باشد، خود را میشویند، و هردو چنین میکنند، چون تا خود را نشویند به هیچ ظرفی دست نتوانند زد: و عربها نیز در این مورد رسمی مشابه دارند.
کتاب اول، بند 199. حال شرمآورترین رسم بابلیان بدین قرار است: هر یک از زنان کشور باید در عمر خود یک بار در صحن آفرودیته بنشیند و با مردی که غریبه است در ملأ عام آمیزش کند: و بسیاری زنان که علاقهای به همنشینی با دیگران ندارند، چون ثروت آنان را متکبر ساخته است، در درشکههایی سرپوشیده که چند جفت اسب آنها را میکشد راهی معبد میشوند، و سپس در جایگاه خود قرار میگیرند، و همراهانی پرشمار دورشان را میگیرند؛ اما شمار بیشتری بدین ترتیب عمل میکنند – در محدودۀ مقدس آفرودیته تعداد زیادی زن نشستهاند که گلبندی از زه دور سرشان بسته شده است؛ برخی میآیند و برخی دیگر میروند؛ و بین زنان گذرگاههایی مستقیم به همه سو تعبیه شده است، تا غریبهها از آنها بگذرند و زن مورد نظر خود را انتخاب کنند. در این مکان وقتی زنی جای گرفت دیگر نمیتواند به خانه برگردد مگر آن که غریبهها یک سکۀ نقره به دامنش انداخته و بیرون معبد با او آمیزش کرده باشند، و غریبه پس از انداختن سکه باید فقط این کلمات را بگوید: «در نام ایزدبانو میلیتّا [Mylitta] تو را طلب میکنم.»: حال میلیتّا نامی است که آشوریان به آفرودیته دادهاند: و مقدار ارزش سکۀ نقره میتواند متغیر باشد؛ اما هرچه باشد زن نمیتواند آن را رد کند، چون قانون چنین اجازهای به او نمیدهد، از آن رو که این سکه از نظر قانون با این عمل تقدس یافته است: و زن به دنبال مردی که پیش از همه سکه انداخته میرود و دست رد به سینۀ هیچکس نمیزند: و پس از آن که خود را طبق وظیفهاش در اختیار ایزدبانو قرار داد به سوی خانه میرود، اما از آن به بعد دیگر با هیچ هدیهای هرقدر هم عالی نمیتوان به او دست یافت. با این ترتیب بسیاری که از زیبایی و اندام خوش بهره دارند به سرعت خلاصی مییابند، ولی آنانی که بدهیکل باشند مدتها در معبد میمانند چون قادر به اجرای قانون نشدهاند؛ چون پیش آمده که بعضیها حتا سه چهار سال در معبد بمانند: و در برخی نقاط قبرس نیز رسم مشابهی وجود دارد.
کتاب اول، بند 200. پس این رسمها بین بابلیان برقرار است: و از بین آنان سه قوم هستند که چیزی جز ماهی نمیخورند: و وقتی ماهیها را گرفتند و در آفتاب خشک کردند بدین ترتیب عمل میکنند – آنها را داخل آبنمک میاندازند، سپس در هاون میکوبند و از صافی ململ میگذرانند؛ و برای خوردن آنها را یا خمیر میکنند تا به صورت کلوچۀ نرم دربیاید، یا مثل نان در تنور میپزند، و این بستگی به میلشان دارد.
جمعبندی
ادعای هرودُت دربارۀ روسپیگری مقدس به دلیل نبود شواهد نادرست دانسته شده، هرچند به واقع بند 199 از کتاب اول تواریخ به ترسیم تصویری از بابل به شکل شهر هوسبازی جنسی دامن زده و روی تصوری صحیحتر از این شهر به عنوان یک مرکز بزرگ فرهنگی، دینی، و تجاری سایه انداخته است. ادعای هرودُت در بند 197 از کتاب اول مبنی بر نبود پزشک در بابل نیز صحت ندارد چون پزشکی در جوامع میانرودان باستان به خوبی جا افتاده بوده است. ولی با این همه، مطرح کردن این پرسشها که چرا هرودُت چنین ادعاهایی کرده و این ادعاها چه چیزی را دربارۀ تاریخنویسان باستان و مفهوم تاریخنویسی در آن روزگار به ما نشان میدهند همچنان سودمندتر از مردود شمردن نوشتههای او به بهانۀ ناهمخوانی با معیارهای امروز پژوهش و ارائۀ تاریخ است.